پادکست زبان انگلیسی 19 – The Recovered Jewels II
پادکست زبان انگلیسی
The Recovered Jewels Part 2
The Recovered Jewels Part 2
One evening the poor man went on business to a very wise friend of his, “There’s no need to inquire after your health,” said the friend, “for you’ve badly changed my dear, will you confide me what is troubling you?” At this time, the poor man, hearing the expression of sympathy and kindness, burst into tears. He sobbed out the story of the lost treasure and wept bitterly over his misfortune.
While this conversation was taking place a lunatic came prancing about, all around them, gesticulating madly. A naughty boy was passing by, stopped to watch his antics. There was a moment of silence. Suddenly the lunatic asked about the man’s weeping. The wise man told him the story without considering his strange behavior. The mad man pivoted round on his heels and mumbled: “He who took the leaves of the tree for medicine also took the jewels.” Then he swaggered away. The ways of God are surprising indeed, as are often his means. These crazy remarks gave them a clue, and set them off on a new line of thought. They wondered how to trace the fellow who had taken the leaves for medicine; just at this very moment the naughty boy spoke up: “The matter is quite simple; all you have to do is to call on all the physicians in the town and ask them if they had a patient for whom a medicine made of eucalyptus leaves was prescribed.”
At last, in this way, they found an honest merchant who had taken the jewels together with the leaves. When they told him the story and the exact contents of the box, to the poor man’s unspeakable joy, both the jewels and the precious stones were restored in full.
جواهرات بازیافته
یک روز عصر مرد فقیر برای انجام کار پیش یک دوست بسیار خردمند و عاقل خود رفت، دوست گفت: “هیچ نیازی به پرسیدن راجع به سلامتی ات نیست، چرا که خیلی تغییر کرده ای عزیزم، می خواهی به من اعتماد کنی و بگویی که چه چیزی اذیتت می کند؟” در این زمان، مرد فقیر، با شنیدن اظهار همدردی و مهربانی، زیر گریه زد. او با گریه و زاری داستان گنج گم شده را گفت و به تلخی برای بدبختی خودش گریست.
زمانی که این مکالمه داشت اتفاق می افتاد، دیوانه ای در حال ورجه وورجه بود رد شد، و به شکل دیوانه واری دور و بر آنها با سر و دست حرکاتی انجام می داد. یک پسر ناقلا که داشت رد می شد، ایستاد تا حرکات مسخره ی او را تماشا کند. لحظه ای سکوت بوجود آمد. ناگهان دیوانه راجع به گریه و زاری مرد سوال کرد. مرد عاقل به او داستان را بدون توجه به رفتار عجیبش گفت. مرد دیوانه روی پاشنه هایش چرخید و زیر لب گفت: “کسی که برگهای درخت را به عنوان دارو کند جواهرات را هم برداشت.” سپس با غرور دور شد. کارهای خدا براستی شگفت انگیز هستند و اغلب اوقات وسیله های او هم همینطور. این اظهارات دیوانه وار به آنها سرنخی داد و آن ها را به خط فکری متفاوتی رهنمون شد. برایشان سوال شد که چطور فردی را که برگها را به عنوان دارو چیده بود پیدا کنند؛ دقیقا در همین لحظه پسر ناقلا زبان به صحبت گشود: “مسئله کاملا ساده است؛ تمام کاری که باید بکنید این است که طبیب های شهر را فرا بخوانید و از آنها بپرسید که آیا بیماری داشته اند که برایش دارویی ساخته شده از برگهای اکالیپتوس تجویز شده باشد.”
در نهایت، به این شکل، آنها یک تاجر درستکار را پیدا کردند که جواهرات و برگها را با هم برده بود. زمانی که به او داستان و محتوای دقیق جعبه را گفتند، همراه با شادی و شعف غیرقابل وصف مرد فقیر، هم جواهرات و هم سنگهای گرانبها به تمامی بازگردانده شدند.
The Recovered Jewels Part 2
One evening the poor man went on business to a very wise friend of his, “There’s no need to inquire after your health,” said the friend, “for you’ve badly changed my dear, will you confide me what is troubling you?” At this time, the poor man, hearing the expression of sympathy and kindness, burst into tears. He sobbed out the story of the lost treasure and wept bitterly over his misfortune.
While this conversation was taking place a lunatic came prancing about, all around them, gesticulating madly. A naughty boy was passing by, stopped to watch his antics. There was a moment of silence. Suddenly the lunatic asked about the man’s weeping. The wise man told him the story without considering his strange behavior. The mad man pivoted round on his heels and mumbled: “He who took the leaves of the tree for medicine also took the jewels.” Then he swaggered away. The ways of God are surprising indeed, as are often his means. These crazy remarks gave them a clue, and set them off on a new line of thought. They wondered how to trace the fellow who had taken the leaves for medicine; just at this very moment the naughty boy spoke up: “The matter is quite simple; all you have to do is to call on all the physicians in the town and ask them if they had a patient for whom a medicine made of eucalyptus leaves was prescribed.”
At last, in this way, they found an honest merchant who had taken the jewels together with the leaves. When they told him the story and the exact contents of the box, to the poor man’s unspeakable joy, both the jewels and the precious stones were restored in full.
جواهرات بازیافته
یک روز عصر مرد فقیر برای انجام کار پیش یک دوست بسیار خردمند و عاقل خود رفت، دوست گفت: “هیچ نیازی به پرسیدن راجع به سلامتی ات نیست، چرا که خیلی تغییر کرده ای عزیزم، می خواهی به من اعتماد کنی و بگویی که چه چیزی اذیتت می کند؟” در این زمان، مرد فقیر، با شنیدن اظهار همدردی و مهربانی، زیر گریه زد. او با گریه و زاری داستان گنج گم شده را گفت و به تلخی برای بدبختی خودش گریست.
زمانی که این مکالمه داشت اتفاق می افتاد، دیوانه ای در حال ورجه وورجه بود رد شد، و به شکل دیوانه واری دور و بر آنها با سر و دست حرکاتی انجام می داد. یک پسر ناقلا که داشت رد می شد، ایستاد تا حرکات مسخره ی او را تماشا کند. لحظه ای سکوت بوجود آمد. ناگهان دیوانه راجع به گریه و زاری مرد سوال کرد. مرد عاقل به او داستان را بدون توجه به رفتار عجیبش گفت. مرد دیوانه روی پاشنه هایش چرخید و زیر لب گفت: “کسی که برگهای درخت را به عنوان دارو کند جواهرات را هم برداشت.” سپس با غرور دور شد. کارهای خدا براستی شگفت انگیز هستند و اغلب اوقات وسیله های او هم همینطور. این اظهارات دیوانه وار به آنها سرنخی داد و آن ها را به خط فکری متفاوتی رهنمون شد. برایشان سوال شد که چطور فردی را که برگها را به عنوان دارو چیده بود پیدا کنند؛ دقیقا در همین لحظه پسر ناقلا زبان به صحبت گشود: “مسئله کاملا ساده است؛ تمام کاری که باید بکنید این است که طبیب های شهر را فرا بخوانید و از آنها بپرسید که آیا بیماری داشته اند که برایش دارویی ساخته شده از برگهای اکالیپتوس تجویز شده باشد.”
در نهایت، به این شکل، آنها یک تاجر درستکار را پیدا کردند که جواهرات و برگها را با هم برده بود. زمانی که به او داستان و محتوای دقیق جعبه را گفتند، همراه با شادی و شعف غیرقابل وصف مرد فقیر، هم جواهرات و هم سنگهای گرانبها به تمامی بازگردانده شدند.
دیدگاهتان را بنویسید