اصطلاحات مربوط به غذا در انگلیسی

اصطلاحات انگلیسی کلمات یا عباراتی هستند که معنای متفاوتی با معنای واقعی کلمات دارند. نمونه های زیادی از اصطلاحات مربوط به غذا در انگلیسی وجود دارد. استفاده از آن ها نه تنها سرگرم کننده است بلکه مطمئناً در مکالمه و یادگیری زبان انگلیسی به شما کمک می کند. در زیر برخی از اصطلاحات محبوب مربوط به غذا با توضیح و مثال آن ها آورده شده است.
اصطلاحات انگلیسی مربوط به غذا :
Sweet and Sour(ترش و شیرین)
As busy as popcorn on a skillet
خیلی فعال
He was always as busy as popcorn on a skillet and never sat down for a minute.
او همیشه خیلی فعال بود و اصلا یه دقیقه هم نمی نشست.
As flat as a pancake
بسیار صاف
The ball was as flat as a pancake after the neighbor’s dog bit it.
توپ بعد از اینکه سگ همسایه گازش گرفت خیلی صاف شده بود.
As sour as vinegar
ناسازگار، مخالف، ناپسند
Her attitude was as sour as vinegar making it difficult for her to keep friends.
نگرش و طرز برخورد او ناپسند بود و سبب می شد سخت بتواند دوستانش را نگه دارد.
As sweet as honey
شخص بسیار شیرین
He loved being with her since she was as sweet as honey and always knew what to say.
از آنجایی که او (دختر) شخص بسیار شیرینی بود و همیشه می دانست چه بگوید، او (پسر) دوست داشت با او باشد.
Have a sweet tooth
عشق به غذاهای شکری و شیرین
He had a sweet tooth and never passed up dessert.
او عاشق غذاهای شکری و شیرین بود و هرگز از دسر صرف نظر نمی کرد.
Like taking candy from a baby
کاری که انجام آن آسان است
Passing the exam was like taking candy from a baby.
قبول شدن در امتحان خیلی آسان بود.
Salt of the Earth
مردم عادی و شایسته
My neighbor is a salt of the Earth type and always helps out when she can.
همسایه من یک فرد عادی و شایسته است و همیشه وقتی بتواند کمک می کند.
Sell like hotcakes
به سرعت و به مقدار زیاد فروختن. مثل برق فروش رفتن
Her book sold like hotcakes on the first day it was released.
کتاب او در روز اول انتشار خیلی سریع و زیاد فروخته شد.
Sugarcoat
خوب جلوه دادن
Please don’t sugarcoat it. I need to know the news right now.
لطفا اون رو خوب جلوه نده. من همین الان نیاز دارم که از اخبار مطلع بشم.
Take with a grain of salt
چیزی را جدی نگرفتن
I would take what he says with a grain of salt and not let him upset you.
من چیزی که او می گفت را جدی نمی گرفتم و نمی گذاشتم شما را ناراحت کند.
That’s the way the cookie crumbles
این همان روشی است که همه چیز اتفاق می افتد. زندگی همین است دیگر
We can’t control where she goes to college. That’s just the way the cookie crumbles we have to accept it.
ما نمی توانیم کنترل کنیم که او کجا به دانشگاه می رود. زندگی همین است دیگر و ما باید قبولش کنیم.
Worth your salt
دارای ارزش کافی
His teacher was worth her salt and always stayed late to help her students.
معلم او از ارزش کافی ای برخوردار بود و همیشه برای کمک به دانش آموزانش تا دیروقت می ماند.
Variety is the spice of life
تفاوت ها به زندگی علاقه می بخشند. تنوع چاشنی زندگیه
Traveling to different cities is fun and exciting. After all, variety is the spice of life.
سفر به شهرهای مختلف سرگرم کننده و هیجان انگیز است. در کل، تنوع چاشنی زندگیه.
Fruit and Veg(میوه و سبزیجات)
Apple of his eye
فرد مورد علاقه شخصی. نور چشمی.
She was the apple of her father’s eye and he always went out of his way to get her what she wanted.
او نورچشمی پدرش بود و او (پدر) همیشه بیش از حد معمول تلاش می کرد تا به او (دختر) چیزی که می خواهد را بدهد.
Bear fruit
از چیزی نتیجه مطلوب گرفتن. به ثمر نشستن. مثمر ثمر واقع شدن
In the end, her hard work bore fruit and she was accepted into the college of her dreams.
در نهایت، کار سخت او به ثمر نشست و در دانشگاه رویاهایش قبول شد.
Buy a lemon
چیز بی ارزشی خریدن. ماشین معیوب و به درد نخور خریدن
She bought a lemon and always had problems with the car.
او یک چیز به درد نخور خرید و همیشه با ماشین مشکل داشت.
Compare apples and oranges
مقایسه چیزهای متفاوت با هم
You can’t compare a race car with a skateboard, that’s like comparing apples to oranges.
شما نمی توانید یک ماشین مسابقه ای را با اسکیت بورد مقایسه کنید این کار مانند مقایسه دو چیز کاملا متفاوت با هم است.
Cool as a cucumber
آرام و خونسرد بودن در هر شرایطی
She was as cool as a cucumber in the interview and impressed everyone.
او در مصاحبه آرام و خونسرد بود و همه را تحت تاثیر قرار داد
Forbidden fruit
چیزی ممنوع بودن. میوه ممنوعه
She had a crush on her friend’s boyfriend but he was forbidden fruit.
او عاشق دوست پسر دوستش بود اما او (پسر) مانند میوه ممنوعه بود.
Go bananas
هیجان زده یا دیوانه
The dog was going bananas when the cat came into the house.
وقتی گربه به خانه می آمد، سگ دیوانه می شد.
In a pickle
در مشکل بودن. تو هچل افتادن. تو دردسر افتادن
We were in a pickle when we got lost last night.
وقتی دیشب گم شدیم، تو دردسر افتاده بودیم.
Life is a bowl of cherries
زندگی خوب و دلپذیر. عالی و شگفت انگیز
He tried to convince her that life of a bowl of cherries in his new town.
او (پسر) سعی کرد او (دختر) را متقاعد کند که زندگی در شهر جدید او بسیار خوب و دلپذیر است.
Like two peas in a pod
بسیار شبیه به شخصی دیگری بودن. کاملا شبیه به هم
My aunt and mom are like two peas in a pod and think exactly alike.
خاله ی من و مامانم کاملا شبیه هم هستند و و دقیقا شبیه هم فکر می کنند.
Low hanging fruit
آسان ترین چیز برای بدست آوردن یا انجام دادن
There is a lot of low hanging fruit to get to that can reduce our debt.
کارهای آسان زیادی برای انجام دادن وجود دارد که می تواند بدهی ما را کاهش دهد.
Rotten to the core
بسیار بد یا فاسد
The board of directors is rotten to the core and needs to be replaced immediately.
هیئت مدیره بسیار فاسد است و باید سریعا عوض شود.
Top banana
رهبر یا رئیس
She was the top banana in her class and everyone looked up to her.
او در کلاس خود رهبر بود و همه به او نگاه می کردند.
As easy as pie
چیزی که خیلی ساده است. مثل آب خوردن
The math test was easy as pie and the whole class got a passing grade.
آزمون ریاضی خیلی ساده بود و تمام کلاس نمره قبولی گرفتند.
Finger in the pie
درگیر شدن در همه چیز. در هر کاری دخالت کردن
She had her finger in the pie for every event at the school.
او در هر رویدادی در مدرسه دخالت می کند.
Have one’s cake and eat it too
خدا و خرما رو با هم خواستن. داشتن دو چیز به طور همزمان
She broke up with him, then wanted him to take her to the dance, but she can’t have her cake and eat it too.
او (دختر) از او جدا شد، سپس از او خواست که به رقص ببردش، اما او (دختر) نمی تواند هم خدا را بخواهد هم خرما را.
Piece of cake
آسان بودن کاری برای انجام. مثل آب خوردن
They said passing the final exam would be hard, but it was a piece of cake.
آن ها گفتند که قبول شدن در امتحان نهایی سخت خواهد بود، اما آن خیلی آسان بود.
Pie in the sky
خواب و خیال، واهی، رویا یا قولی توخالی و پوچ
She wants to be a famous singer but that dream is just a pie in the sky if you ask me.
او می خواهد یک خواننده معروف شود، اما اگر از من بپرسید می گویم که فقط یک رویای توخالی و پوچ است.
Half-baked
نسنجیده، حساب نشده
His business plan is half-baked and it will end in disaster.
برنامه کاری او نسنجیده است و به فاجعه ختم خواهد شد.
Aw, Nuts!
(آوایی برای اعلام ناراحتی یا عصبانیت از اتفاقی که افتاده است)
As nutty as a fruitcake
شخص دیوانه
My ex said I was as nutty as a fruitcake when I sold all his clothes at the garage sale.
همسر سابقم گفت من وقتی تمام لباس های او را در حراجی فروختم دیوانه بودم.
Hard nut to crack
فرد یا چیزی دشوار برای درک و فهم. گره گور
She couldn’t tell if he was annoyed since he was such as hard nut to crack.
او نمی توانست بفهمد که آیا او (پسر) اذیت شده بود زیرا درک و فهم او دشوار بود.
Everything from soup to nuts
طیف گسترده ای از اقلام. شیر مرغ تا جان آدمیزاد
She carried everything from soup to nuts in her huge handbag.
او از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو توی کیف دستی بزرگش حمل می کرد.
For peanuts
ارزان
The last items at the garage sale were being sold for peanuts.
آخرین اقلام در حراجی به قیمتی ارزان فروخته شده بودند.
In a nutshell
به طور خلاصه
In a nutshell, I was too busy to worry about other people’s problems.
به طور خلاصه، من خیلی مشغول بودم که نگران مشکلات مردم باشم.
Eat Your Words
(حرف خود را پس گرفتن)
Bite off more than you can chew
بیش از توانایی خود کاری به عهده گرفتن، لقمه بزرگتر از دهان برداشتن
My mom told me not to bite off more than I can chew when I was looking for a third job.
مامانم وقتی دنبال کار سوم بودم بهم گفت لقمه بزرگتر از دهنم برندارم.
Bite the hand that feeds you
آسیب زدن یا آزرده خاطر کردن کسی که به شما کمک کرده است. نمک خوردن و نمکدان شکستن
You may disagree with your parents, but don’t bite the hand that feeds you; you’d be lost without them.
ممکنه که با والدینت مخالف باشی، اما اون ها رو آزرده خاطر نکن؛ بدون آن ها سردرگم خواهی شد.
Bitter pill to swallow
چیزی ناخوشایند که باید بپذیرید
Losing to the rival team was a bitter pill for the team to swallow.
باخت به تیم رقیب حقیقت تلخی برای تیم بود که باید می پذیرفتن.
Eat crow
یک اشتباه یا شکست را پذیرفتن. به اشتباه خود اعتراف کردن
I will have to eat crow tomorrow at work since my project failed.
از آنجایی که پروژه ام با شکست مواجه شد فردا در محل و
کار باید شکستم را بپذیرم.
Eat dirt
به غلط کردن افتادن. پس گرفتن یک حرف آسیب زا
The lawyer had to eat dirt for the rude statement that he made about the client.
وکیل برای اظهارات گستاخانه ای که درباره موکل داشت، مجبور شد حرف خود را پس بگیرد.
همانطور که می بینید، اصطلاحات زیادی در رابطه با غذا در انگلیسی وجود دارد- ما عاشق غذا خوردن هستیم! و آن ها یک روش عالی برای انتقال نظر شما به روشی طنز و در عین حال مستقیم هستند. استفاده از اصطلاحات مربوط به غذا در انگلیسی کاملاً رایج است و در مکالمه روزانه مشاهده می شود.
دیدگاهتان را بنویسید