اعضای خانواده به آلمانی

اعضای خانواده به آلمانی
یکی از بخش های مهم در یادگیری زبان آلمانی، آشنایی با اعضای خانواده به آلمانی است که صحبت کردن و برقراری ارتباط را در این زبان آسان می کند. در این مقاله به آموزش اعضای خانواده به آلمانی پرداخته ایم.
Familie (مونث/ اسم)
خانواده
مثال:
Familienfoto
عکس خانواده
Die Familie lächelt gerade für das Foto.
خانواده برای عکس لبخند می زنند.
Mutter (مونث/ اسم)
مادر
مثال:
Die Kinder küssen ihre Mutter.
بچه ها دارند مادرشان را می بوسند.
Meine Mutter und mein Vater waren fünfzig Jahre verheiratet.
مادر و پدر من پنجاه سال است که ازدواج کرده اند.
Vater (مذکر/ اسم)
پدر
مثال:
Wer ist Mario`s Vater?
پدر ماریو چه کسی است؟
Mein Vater arbeitete hart, um für die Familie zu sorgen.
پدر من سخت کار می کند تا از خانواده مان مراقبت کند.
wundervoller Vater
پدر فوق العاده.
Vaterfigur
شکل پدر.
Ehefrau (مونث/ اسم)
همسر، زن
مثال:
Die Ehefrau umarmt den Ehemann.
زن دارد شوهر را بغل می کند.
Sie ist eine Ehefrau und Mutter.
او یک زن و یک مادر است.
Ich suche nach einer wunderschönen, perfekten Ehefrau.
من به دنبال یک زن عالی و زیبا هستم.
Ehefrau und Mutter
همسر و مادر
perfekte Ehefrau
همسر عالی
Ehemann (مذکر/ اسم)
شوهر
مثال:
Ich dusche morgens und mein Ehemann duscht abends.
من صبح ها دوش می گیرم و همسرم شب ها.
Der Ehemann trägt den Korb mit gefalteten Handtüchern.
شوهر درحال حمل سبد حوله های تا شده است.
hilfsbereiter Ehemann
شوهر مفید و کمک کننده.
Mein geliebter Mann kocht für mich.
شوهر محبوبم دارد برای من غذا می پزد.
Die Ehefrau umarmt den Ehemann.
زن دارد شوهر را بغل می کند.
Ehemann und Ehefrau
شوهر و زن.
Mein Ehemann und ich sind seit neun Jahren verheiratet.
شوهرم و من نه سال است که ازدواج کرده ایم.
Ihr Ehemann isst alles, was sie für ihn kocht.
شوهر او هر چیزی که برایش می پزد می خورد.
Her husband eats everything she cooks for him.
liebender Ehemann
شوهر دوست داشتنی
Elternteil (مذکر/ اسم)
والدین
Kind (خنثی/ اسم)
بچه، فرزند
مثال:
Das Kind hebt seine Hand hoch.
کودک دارد دستش را بالا می برد.
Die Kinder sitzen am Picknicktisch.
کودکان دارند پشت میز پیک نیک می نشینند.
Kinder
بچه ها. فرزندان
Kinder lieben es zu spielen.
کودکان دوست دارند بازی کنند.
Das Kind lächelt.
کودک دارد می خندد.
Alles ändert sich, wenn man ein Kind hat.
وقتی یک بچه داشته باشید همه چیز تغییر می کند.
wie ein Kind benehmen
شبیه یک بچه رفتار کن.
junges Kind
فرزند کوچک.
Dein kleines Kind muss im Kindersitz sitzen.
فرزند کوچک شما باید در صندلی ماشین بنشیند.
Mutter und Kind
مادر و فرزند.
Tochter (مونث/ اسم)
دختر
مثال:
kleines Mädchen
دختر کوچک
Dies ist meine Tochter.
این دختر من است.
Mutter und Tochter
مادر و دختر.
Unsere Tochter ist eine Universitätsprofessorin und unser Sohn ist Geschäftsmann.
دختر ما یک استاد دانشگاه است و پسرمان یک تاجر می باشد.
Schwiegertochter
عروس
Sohn (مذکر/ اسم)
پسر
مثال:
Der Vater guckt seinen Sohn an.
پدر دارد به پسرش نگاه می کند.
Ich habe meinen Sohn zum studieren nach London geschickt.
من پسرم را برای تحصیل به لندن فرستادم.
Vater und Sohn
پدر و پسر
Der Vater will einen Sohn, aber die Mutter will eine Tochter.
پدر یک پسر می خواهد، اما مادر یک دختر.
neugeborener Sohn
پسر تازه متولد شده
erstgeborener Sohn
پسر ارشد
Schwester (مونث/ اسم)
خواهر
مثال:
Die ältere Schwester umarmt ihre jüngere Schwester.
خواهر بزرگتر دارد خواهر کوچکتر را در آغوش می گیرد.
Bruder (مذکر/ اسم)
برادر
jüngere Schwester (مونث/ عبارت)
خواهر کوچکتر
مثال:
Der ältere Bruder umarmt seine jüngere Schwester.
برادر بزرگتر دارد خواهر کوچکترش را بغل می کند.
ältere Schwester und jüngere Schwester
خواهر بزرگتر و خواهر کوچکتر.
Meine jüngere Schwester ging nach England, um im Ausland zu studieren.
خواهر کوچکترم برای تحصیل در خارج از کشور به انگلیس رفت.
Die ältere Schwester umarmt ihre jüngere Schwester.
خواهر بزرگتر دارد خواهر کوچکترش را بغل می کند.
Die jüngere Schwester muss immer gebrauchte Klamotten tragen.
خواهر کوچکتر همیشه مجبور است لباس دست دوم بپوشد.
süße jüngere Schwester
خواهر کوچکتر شیرین
jüngerer Bruder (مذکر/ عبارت)
برادر کوچکتر
مثال:
Mein jüngerer Bruder spricht oft im Schlaf.
برادر کوچکتر من اغلب در خواب حرف می زند.
Der ältere Bruder und der jüngere Bruder halten Händchen.
برادر بزرگتر و برادر کوچکتر دست یکدیگر را گرفته اند.
Mein jüngerer Bruder lebt weit weg, aber er kommt über Weihnachten.
برادر کوچکتر من در جایی دور زندگی می کند، اما برای کریسمس به خانه می آید.
älterer Bruder und jüngerer Bruder
برادر بزرگتر و برادر کوچکتر.
einen jüngeren Bruder haben
داشتن یک برادر کوچکتر
älterer Bruder (عبارت)
برادر بزرگتر
Urgroßmutter (مونث/ اسم)
مادر مادربزرگ
Urgroßvater (مذکر/ اسم)
پدر پدربزرگ
Großmutter (مونث/اسم)
مادربزرگ
مثال:
Meine Großmutter macht die besten Apfelkuchen der Welt.
مادربزرگ من بهترین پای سیب را در جهان می پزد.
Großmutter väterlicherseits
مادربزرگ پدری
Großmutter mütterlicherseits
مادربزرگ مادری
Großvater (مذکر/اسم)
پدربزرگ
مثال:
Mein Großvater geht mit mir jeden Samstag fischen.
پدربزرگم هر شنبه مرا به ماهیگیری می برد.
Großvater mütterlicherseits
پدربزرگ مادری
Großvater und Enkelkinder
پدربزرگ و نوه ها
Großvater väterlicherseits
پدربزرگ پدری
Enkelkind (خنثی/ اسم)
نوه
Enkelin (مونث/ اسم)
نوه (دختر)
مثال:
Das kleine Mädchen auf dem Bild ist meine Enkelin.
دختر کوچک داخل عکس، نوه (دختر) من است.
kleine Enkelin
نوه (دختر) کوچک
Enkel (مذکر/ اسم)
نوه (پسر)
مثال:
Mein Enkel ist der Sohn meines Sohnes.
نوه (پسر) من، پسر پسرم است.
mein Enkel
نوه (پسر) من
Tante (مونث/ اسم)
عمه، خاله
Onkel (مذکر/ اسم)
دایی، عمو
Nichte (مونث/ اسم)
دختر برادر یا خواهر
مثال:
Der Junge von nebenan hat gerade erst meine Nichte Sarah geheiratet.
پسر همسایه تازه با دختر خواهرم سارا ازدواج کرده.
meine Nichte Sarah
خواهرزاده ام سارا
Neffe (مذکر/ اسم)
پسر خواهر یا برادر
Cousin (مذکر/ اسم)
عموزاده، عمه زاده، خاله زاده، دایی زاده
مثال:
Meine Cousine heißt Erika.
نام دختر خاله من اریکا است.
Unser Cousin kommt am Sonntag zu Besuch.
پسر عموهای ما روز یکشنبه دیدار می کنند.
Cousin ersten Grades
اولین پسرعمو
Schwiegermutter (مونث/ اسم)
مادرشوهر، مادر زن، نامادری
مثال:
Die Ehefrau kommt nicht gut mit der Schwiegermutter aus.
زن با مادر شوهرش کنار نمی آید.
Schwiegervater (مذکر/ اسم)
پدر شوهر، پدر زن
Schwägerin (مونث، اسم)
خواهر شوهر، خواهر زن، زن برادر، جاری، زن برادر زن
Schwager (مذکر/ اسم)
برادر شوهر، برادر زن، باجناق، شوهر خواهر
Partner (مذکر/ اسم)
همسر، شریک، یار
دیدگاهتان را بنویسید