پادکست زبان انگلیسی 22 – A Bad Start, a Great Ending
پادکست زبان انگلیسی
A Bad Start, a Great Ending
A Bad Start, a Great Ending
Yesterday was definitely not a normal day. I had to take a cold shower because the heater wasn’t working! After my very short shower I didn’t have time to eat my normal breakfast, so I grabbed an apple that was on the kitchen table and ran out the door. Then, when I got to the bus stop, I realized that I didn’t have the monthly sales report with me, so I had to run back to the apartment to get it. When I finally got to the office, everyone was waiting for me. To make things worse, there were so many people on the bus that I didn’t have room to go over the report. Fortunately, there weren’t any mistakes in it. But I was so worried about the presentation that I forgot to eat the apple. Of course, I couldn’t eat it during the meeting, so I had to wait until 10 AM to eat it. The rest of the day went much better, and the boss even congratulated me for the report. He told me it was very clear and concise, and much better than the report from the previous month. He told me that if my work continued to improve, he would promote me to section supervisor
یک شروع بد,یک پایان عالی
دیروز قطعا یک روز معمولی نبود. باید یک دوش سرد می گرفتم چون بخاری کار نمی کرد! بعد از دوش خیلی کوتاهم زمانی نداشتم تا صبحانه معمولم را بخورم، بنابراین سیبی را که روی میز آشپزخانه بود برداشتم و از در بیرون دویدم. سپس، زمانی که به ایستگاه اتوبوس رسیدم، فهمیدم که گزارش فروش ماهانه را با خودم نداشتم (نیاورده بودم)، بنابراین باید به دو به آپارتمان برمی گشتم تا آن را بردارم. زمانی که در آخر به دفتر رسیدم، همه منتظر من بودند. بدتر از آن، افراد بسیاری در اتوبوس بودند بنابراین فضایی نداشتم تا گزارش را بررسی کنم. خوشبختانه، مشکلی در آن نبود. اما من آنقدر نگران ارائه بودم که فراموش کردم سیب را بخورم. البته که نمی توانستم آن را طی جلسه بخورم، بنابراین باید تا ساعت 10 صبح صبر می کردم تا آن را بخورم. بقیه ی روز بسیار بهتر پیش رفت، و رییس حتی بابت گزارش به من تبریک گفت. او به من گفت که بسیار واضح و مختصر و مفید، و بسیار بهتر از گزارش ماه پیش بود. او به من گفت که اگر کارم به پیشرفت ادامه دهد، او من را به سرپرست بخش ارتقاء خواهد داد.
A Bad Start, a Great Ending
Yesterday was definitely not a normal day. I had to take a cold shower because the heater wasn’t working! After my very short shower I didn’t have time to eat my normal breakfast, so I grabbed an apple that was on the kitchen table and ran out the door. Then, when I got to the bus stop, I realized that I didn’t have the monthly sales report with me, so I had to run back to the apartment to get it. When I finally got to the office, everyone was waiting for me. To make things worse, there were so many people on the bus that I didn’t have room to go over the report. Fortunately, there weren’t any mistakes in it. But I was so worried about the presentation that I forgot to eat the apple. Of course, I couldn’t eat it during the meeting, so I had to wait until 10 AM to eat it. The rest of the day went much better, and the boss even congratulated me for the report. He told me it was very clear and concise, and much better than the report from the previous month. He told me that if my work continued to improve, he would promote me to section supervisor
یک شروع بد,یک پایان عالی
دیروز قطعا یک روز معمولی نبود. باید یک دوش سرد می گرفتم چون بخاری کار نمی کرد! بعد از دوش خیلی کوتاهم زمانی نداشتم تا صبحانه معمولم را بخورم، بنابراین سیبی را که روی میز آشپزخانه بود برداشتم و از در بیرون دویدم. سپس، زمانی که به ایستگاه اتوبوس رسیدم، فهمیدم که گزارش فروش ماهانه را با خودم نداشتم (نیاورده بودم)، بنابراین باید به دو به آپارتمان برمی گشتم تا آن را بردارم. زمانی که در آخر به دفتر رسیدم، همه منتظر من بودند. بدتر از آن، افراد بسیاری در اتوبوس بودند بنابراین فضایی نداشتم تا گزارش را بررسی کنم. خوشبختانه، مشکلی در آن نبود. اما من آنقدر نگران ارائه بودم که فراموش کردم سیب را بخورم. البته که نمی توانستم آن را طی جلسه بخورم، بنابراین باید تا ساعت 10 صبح صبر می کردم تا آن را بخورم. بقیه ی روز بسیار بهتر پیش رفت، و رییس حتی بابت گزارش به من تبریک گفت. او به من گفت که بسیار واضح و مختصر و مفید، و بسیار بهتر از گزارش ماه پیش بود. او به من گفت که اگر کارم به پیشرفت ادامه دهد، او من را به سرپرست بخش ارتقاء خواهد داد.
دیدگاهتان را بنویسید