333 فعل پرکاربرد زبان انگلیسی + آموزش صوتی
در این مجموعه می خواهیم با 333 فعل پرکاربرد زبان انگلیسی آشنا شویم. مهم نیست که زبان انگلیسی را در اخبار، فیلم ها، بازی های ویدیویی، مقالات، کتابها یا هر جای دیگری می بینید؛ این افعال پرکاربرد زبان انگلیسی در تمام این منابع به زبان انگلیسی به کار می آیند. باید توجه داشت که یکی از مهم ترین موارد در یادگیری و افزایش واژگان، یادگیری آنها در بافت جمله و به همراه مثالهاست. به همین علت در این مقاله، برای هر فعل، 2 مثال قرار داده شده: این مثال ها، در کنار مثالهای تالیفی، از منابعی چون واژه نامه های Oxford، Longman، Collins، McMillan، Merriam-Webster و Cambridge استخراج و همراه با خود فعل ها، ترجمه شده اند. موضوعی که در رابطه با کلمات وجود دارد، این است که در زبان انگلیسی بارها شاهد آن هستیم که کلمات معانی متعدد و گاها کاملا متفاوتی دارند. سعی بر آن بوده که رایج ترین کاربردهای این افعال در غالب ترجمه و مثال ها مورد توجه قرار گیرند و موجب یادگیری بهتر شوند.
به یاد داشته باشید، یادگیری در بهترین حالت، عملی تدریجی و نیازمند زمان است. علاوه بر نت برداری، می توانید این مطلب را ذخیره، و بارها و بارها به آن مراجعه کنید تا در حافظه بلندمدتتان بنشیند و بتوانید از آن در مکالمات به زبان انگلیسی استفاده کنید.
یادگیری زبان همیشه با صوت و تلفظ همراه بوده، و چه بسا، اگر نه مهمترین، آوا همیشه یکی از مهمترین عناصر هر زبانی به شمار می آمده. در نتیجه، همراه با افعال و جملات مثال آنها، فایل های صوتی بارگذاری شده، در جهت تسهیل یادگیری تلفظ درست کلمات و خوانش صحیح جملات به کار خواهند آمد.
در نهایت لازم به ذکر است که نظرات شما عزیزان، در جهت بهبود و تصحیح مطالب این مقاله، کارآ خواهد بود. در صورتی که پرسشی مربوط به این افعال، یا هر بخش دیگری از زبان انگلیسی دارید، می توانید در بخش نظرات با ما در میان بگذارید.
333 فعل پرکاربرد زبان انگلیسی
پادکست صوتی افعال 1 تا 30
1 – to accompany – همراهی کردن
.Depression is almost always accompanied by insomnia
افسردگی تقریبا همیشه با بی خوابی همراه است.
.She accompanied me to the store
(او) من را تا فروشگاه همراهی کرد.
2 – to accuse – تهمت زدن / متهم کردن
Her employers accused her of theft.
استخدام کنندگانش (مافوقهایش) او را به دزدی متهم کردند.
He accused her of being disloyal.
او (مرد)، او (زن) را به وفادار نبودن (خیانت) متهم کرد.
3 – to add – اضافه کردن
If the mixture seems dry, add water.
اگر ترکیب خشک به نظر می آید، آب اضافه کنید.
Do you have anything else to add to the discussion?
چیز دیگری برای اضافه کردن به بحث دارید؟
4 – to address (speak to) – خطاب قرار کردن
He likes to be addressed as “Sir” or “Mr. Partridge”.
او دوست دارد با عنوان “قربان/آقا” یا “آقای پارتریج” خطاب قرار بگیرد.
I heard him address her as darling.
شنیدم که او را عزیز دلم خطاب کرد.
5 – to admire – تحسین کردن
They all admired her courage.
همه آنها شجاعت او (زن) را تحسین کردند.
I admired him for his determination.
(من) او را برای اراده اش تحسین می کردم.
6 – to advertise – تبلیغ کردن
They no longer advertise alcohol or cigarettes at sporting events.
آنها دیگر الکل یا سیگار را در رویداد های ورزشی تبلیغ نمی کنند.
The property was being advertised for sale in America.
{آن} ملک داشت برای فروش در آمریکا تبلیغ می شد.
7 – to advise – توصیه کردن
His doctor advised him against smoking.
دکترش، او را از سیگار کشیدن بر حذر داشت.
I’m afraid I’m not able to advise you.
متاسفم که / متاسفانه نمی توانم به تو توصیه ای بکنم.
8 – to agree – موافقت کردن
She agreed to sell him the house.
او (زن) موافقت کرد که او (مرد) خانه را بفروشد.
Ann and I never seem to agree.
به نظر نمی رسد اَن و من هیچ گاه موافقت کنیم / به توافق برسیم.
9 – to allow – اجازه دادن
He doesn’t allow people to smoke in his home.
او (به مردم) اجازه نمی دهد در خانه اش سیگار بکشند.
He won’t allow himself to fail.
او به خودش اجازه نمی دهد شکست بخورد.
10 – to answer – پاسخ دادن
Think carefully before answering.
قبل از پاسخ دادن به دقت فکر کن.
Just answer the question
فقط به سوال جواب بده.
11 – to apologize – عذرخواهی کردن
She apologized for her husband’s rudeness.
او بابت بی ادبی شوهرش عذرخواهی کرد.
I apologize for being late.
بابت دیر کردن عذر می خواهم.
12 – to appear – ظاهر شدن / به نظر آمدن
This job is not as easy as it may appear.
این کار آنقدر که به نظر می آید راحت و آسان نیست.
A man suddenly appeared from behind a tree.
ناگهان مردی از پشت درختی ظاهر شد.
13 – to approach – نزدیک شدن
When I approached, they grew silent.
وقتی نزدیک شدم، آنها ساکت شدند.
We could see the train approaching from a distance.
می توانستیم قطار را در حال نزدیک شدن از فاصله (دور) ببینیم.
14 – to arrive – رسیدن
What time does the plane arrive in New York?
هواپیما کی به نیویورک می رسد؟
I finally arrived home at five in the morning.
در نهایت ساعت 5 صبح به خانه رسیدم.
15 – to ask – خواستن / پرسیدن
I asked him his name, but he didn’t answer.
از او نامش را پرسیدم، اما پاسخ نداد.
You have to ask permission to leave.
باید برای رفتن اجازه بخواهید.
16 – to assist (help) – کمک کردن، یاری دادن
Julia was assisting him to prepare his speech.
جولیا در حال کمک به او برای آماده کردن سخنرانی اش بود.
We want to assist people to stay in their own homes.
ما می خواهیم به مردم کمک کنیم در خانه های خودشان بمانند.
17 – to attack – حمله کردن
Army forces have been attacking the town since dawn.
نیروهای ارتش از طلوع خورشید در حال حمله به شهر بوده اند.
The robbers brutally attacked the security guard.
سارقین به شکل خشونت باری به مامور امنیتی حمله کردند.
18 – to avoid (danger, task) – پرهیز کردن / دوری کردن
They have been avoiding me.
آنها در حال پرهیز و دوری کردن از من بوده اند.
Avoid that area after dark.
بعد از تاریکی {هوا} از آن منطقه دوری کنید.
19 – to be – بودن
I really want to be a good person.
واقعا می خواهم شخص خوبی باشم.
Was he your father-in-law?
او پدر همسرت بود؟
20 – to be afraid – ترسیده بودن
I’m not afraid to take a stand.
از این که بایستم نمی ترسم.
Why are you afraid of me?
چرا از من می ترسی؟
21 – to be angry – عصبانی بودن
Why is he always angry?
چرا او همیشه عصبانی است؟
I don’t want you to be angry with me.
نمی خواهم از دستم عصبانی باشی.
22 – to be bored – کسل و بی حوصله بودن
All of the students were bored in the class.
تمام دانشجویان سر کلاس کسل و خسته بودند (حوصله شان سر رفته بود).
No matter what I do, she always feels bored.
مهم نیست چه کاری انجام بدهم، او همیشه کسل و بی حوصله است.
23 – to be enough – کافی بودن
You broke my heart and left me behind. Wasn’t that enough?
تو قلبم را شکستی و من را پشت سر گذاشتی و رفتی. آیا کافی نبود؟
Enough is enough!
دیگر کافی است! {شورش را در آورده ای}
24 – to be interested in … – علاقه مند بودن، مجذوب بودن
Do you want to know which one I’m interested in?
آیا می خواهی بدانی به کدام یک علاقه مند هستم؟
Nobody is interested in this simple matter.
هیچ کس به این موضوع ساده علاقه ندارد.
25 – to be required – موردنیاز بودن
No previous knowledge of Arabic is required for admission to the university.
هیچ دانش قبلی ای از زبان عربی برای پذیرش در دانشگاه مورد نیاز نیست.
What are the required skills for becoming a professional athlete?
مهارتهای مورد نیاز برای تبدیل شدن به یک ورزشکار حرفه ای چه هستند؟
26 – to be surprised – غافلگیر شدن
I’ll be surprised if he gets here on time.
اگر سر وقت اینجا برسد، غافلگیر خواهم شد.
We were greatly surprised at the news.
ما بابت خبرها خیلی غافلگیر شدیم.
27 – to be worried – نگران بودن
I’m not too worried about the weather.
راجع به آب و هوا خیلی نگران نیستم.
I’m really worried about my brother.
خیلی راجع به برادرم نگرانم.
28 – to beat – شکست دادن/کتک زدن
He was arrested for beating his wife.
او به خاطر کتک زدن همسرش/زنش دستگیر شد.
Labor easily beat the Conservatives in the last election.
حزب کارگر به راحتی محافظه کارها را در انتخابات قبلی شکست دادند.
29 – to become – شدن
The pain was becoming more intense.
درد داشت شدیدتر می شد.
The sky became dark.
آسمان/هوا تاریک شد.
30 – to behave – رفتار کردن
She always behaves well when her aunts come to visit.
او همیشه زمانی که عمه هایش به دیدنشان می آیند خوب رفتار می کند.
I couldn’t believe these people were behaving in this way.
نمی توانستم باور کنم که این افراد داشتند به این شکل رفتار می کردند.
پادکست صوتی افعال 31 تا 60
31 – to believe – باور داشتن/کردن
you wouldn’t believe how long it took
باورت نمی شود که چقدر طول کشید.
Do you believe in god?
(آیا) به خدا باور داری؟
32 – to belong – تعلق داشتن به …/ در جای درست قرار داشتن / مناسب بودن برای ….
I don’t feel that I belong here.
حس نمی کنم که به اینجا تعلق دارم.
A man of his ability belongs in teaching.
مردی با توان او برای تدریس مناسب است.
33 – to blow – فوت کردن / وزیدن
My ticket blew away.
بلیطم را باد برد.
Take a deep breath and blow.
نفس عمیق بکش و فوت کن.
34 – to boast – پز دادن
It may sound like a boast, but I truly am very wealthy.
ممکن است پز دادن به نظر بیاید، اما من واقعا ثروتمندم.
Parents enjoy boasting about their children’s achievements.
والدین از پز دادن راجع به دستاوردهای فرزندانشان لذت می برند.
35 – to borrow- قرض کردن
Can I borrow your pen for a minute?
می توانم خودکارت را یک دقیقه قرض بگیرم؟
He borrowed a novel from the library.
او یک رمان از کتابخانه قرض گرفت.
36 – to break – شکستن
People were throwing stones and several windows were broken.
مردم در حال پرتاب سنگ بودند و چند پنجره شکست.
Break the chocolate bar in half.
تخته شکلات را نصف کن (به شکل نصف بشکن).
37 – to breathe – نفس کشیدن
Relax and breathe deeply
ریلکس کن و نفس عمیق بکش.
Her breathing became slow and heavy.
تنفس او آرام و سنگین شد.
38 – to bring – آوردن
Can I bring the children with me?
می توانم بچه ها را با خودم بیاورم؟
Bring me that knife/Bring that knife to me.
آن چاقو را پیش من بیاور.
39 – to burn – سوختن/سوزاندن
Parts of the building are still burning.
بخش هایی از ساختمان هنوز در حال سوختن هستند.
Coal fell out of the fire, and burned the carpet.
ذغال از آتش بیرون افتاد، و قالی را سوزاند.
40 – to buy – خریدن
Let me buy you a drink.
بگذار برایت یک نوشیدنی بخرم.
Dan bought the car for $2,000.
دن ماشین را به قیمت 2000 دلار خرید.
41 – to call- زنگ زدن / صدا کردن
I call once a week to talk to my parents.
هفته ای یک بار برای صحبت کردن با والدینم، زنگ می زنم.
They’ve called the twins Edward and Thomas.
آنها نام دوقلوها را ادوارد و توماس گذاشته اند.
42 – to calm down – آرام شدن
She managed to calm him down.
او توانست آرامش کند.
She lit a cigarette to calm herself down.
یک سیگار روشن کرد تا خودش را آرام کند.
43 – to cancel – کنسل کردن
She cancelled her visit to Japan.
او بازدیدش از ژاپن را کنسل کرد.
The 4.05 train has been cancelled.
قطار 4:05 کنسل شده است.
44 – to catch – گرفتن
‘Pass me that pen, would you?’ ‘Here you are. Catch!’
“خودکار را بده به من، می دهی؟” “بیا. بگیر!”
Anne stayed close enough to catch the child if he fell.
Anne به اندازه ی کافی نزدیک ماند تا اگر بچه افتاد او را بگیرد.
45 – to change – تغییر دادن
Susan has changed a lot since I last saw her.
سوزان از آخرین باری که دیدمش بسیار تغییر کرده.
Changing your eating habits is the best way to lose weight.
تغییر دادن عادت های غذایی تان بهترین راه برای کاهش وزن است.
46 – to charm – خوشحال کردن / حس خوشایند به وجود آوردن / جذب کردن / سرگرم کردن
a story that has charmed generations of children
داستانی که نسل های (مختلفی از) بچه ها را سرگرم کرده
We were charmed by his boyish manner.
به وسیله رفتار پسرانه او جذب شدیم
47 – to choose – انتخاب کردن
Do you feel that you chose the wrong career?
آیا حس می کنی که حرفه اشتباه را انتخاب کردی؟
He chose a shirt from the many in his wardrobe.
پیراهنی را از میان پیرهن های بسیار داخل کمدش انتخاب کرد.
48 – to clean – تمیز کردن
I’m going to clean the windows this morning.
می خواهم (قرار است) امروز صبح پنجره ها را تمیز کنم.
You should always clean your teeth after meals.
باید همیشه بعد از وعده های غذایی دندان هایت را تمیز کنی.
49 – to close – بستن
She closed the curtains.
او پرده ها را بست/انداخت.
Beth closed her eyes and tried to sleep.
Beth چشم هایش را بست و سعی کرد بخوابد.
50 – to compare – مقایسه کردن
Compare your responses with the answers.
پاسخ هایت را با جواب ها مقایسه کن
The results are then compared to the results of previous studies.
سپس، نتایج با نتیجه های مطالعات (تحقیقات) قبلی مقایسه می شوند.
51 – to compete – رقابت کردن
The stores have to compete for customers in the Christmas season.
فروشگاه ها باید در فصل کریسمس بر سر مشتری ها رقابت کنند.
Her dream was to compete in the Olympics.
رویایش این بود که در بازی های المپیک به رقابت بپردازد.
52 – to complain – شکایت کردن
The American couple complained about the high cost of visiting Europe.
زوج آمریکایی از قیمت بالای بازدید از اروپا گله کردند.
What are you complaining about?
داری راجع به چه چیزی شکایت می کنی/غر می زنی؟
53 – to complicate – پیچیده کردن
The situation is complicated by the fact that I’ve got to work late on Friday.
وضعیت با {وجود} این موضوع که باید روز جمعه تا دیروقت کار کنم پیچیده شده.
The situation seems to be getting more and more complicated.
به نظر می رسد وضعیت در حال بیشتر و بیشتر پیچیده شدن باشد.
54 – to compose – ساختن (آهنگ، متن و کتاب، …) / تشکیل دادن
The music was specially composed for the film.
موزیک به شکل خاص برای فیلم ساخته شده بود.
Water is composed of hydrogen and oxygen.
آب از هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده.
55 – to concentrate – تمرکز کردن
Be quiet – let me concentrate on my homework.
ساکت باش – بگذار روی تکلیفم تمرکز کنم.
Stop talking and concentrate on your work.
صحبت کردن را بس کن و روی کارت تمرکز کن.
56 – to confuse – گیج کردن / قاطی کردن
I understand the text but the diagrams are confusing me.
متن را می فهمم اما دیاگرام ها دارند گیجم می کنند.
You’re confusing me with my sister – she’s the singer.
تو من را با خواهرم قاطی کرده ای – او خواننده است/خواننده اوست.
57 – to congratulate – تبریک گفتن
She congratulated him on the birth of his son.
او (خانم) به او(آقا) به دنیا آمدن پسرش را تبریک گفت.
The men were all congratulating one another warmly.
مردان همه در حال به گرمی تبریک گفتن به یکدیگر بودند.
58 – to consult – مشورت کردن
If the symptoms get worse, consult your doctor.
اگر علائم بدتر شوند، با دکترت مشورت کن.
He needed to consult with an attorney.
او نیاز داشت که با یک وکیل مشورت کند.
59 – to continue – ادامه دادن
Sheila continued to work after she had her baby.
شیلا بعد از این که بچه اش را بدنیا آورد به کار کردن ادامه داد.
Police have not yet made any arrests, but investigations continue.
پلیس ها هنوز کسی را دستگیر نکرده اند، اما تحقیقات ادامه پیدا می کنند.
60 – to control – کنترل کردن
Sarah took a deep breath, trying to control her anger.
سارا نفس عمیقی کشید، در حالی که سعی می کرد عصبانیتش را کنترل کند.
The temperature is controlled by a thermostat.
دما به وسیله ی یک ترموستات کنترل می شود.
پادکست صوتی افعال 61 تا 90
61 – to convince – قانع کردن
Maria had convinced herself that he didn’t love her.
Maria به خودش قبولانده بود که او دیگر دوستش ندارد.
We tried to convince my grandfather to live with us.
سعی کردیم که پدربزرگم را متقاعد کنیم که با ما زندگی کند
62 – to cooperate – همکاری کردن
Jake refused to cooperate with the police.
جیک از همکاری با پلیس ها سر باز زد.
Local people decided to cooperate with the authorities against the rebels.
مردم محلی تصمیم گرفتند با مقامات بر علیه شورشی ها همکاری کنند.
63 – to coordinate – هماهنگ کردن
Her movements were beautifully coordinated.
حرکت هایش به شکل زیبایی هماهنگ بودند.
We need someone to coordinate the whole campaign.
ما باید تمام کمپین را هماهنگ کنیم.
64 – to correct – تصحیح کردن
Correct my pronunciation if it’s wrong.
اگر تلفظم اشتباه است آن را اصلاح کن.
I have 30 homework assignments to correct.
30 تکلیف دارم که باید تصحیح کنم.
65 – to cost – هزینه برداشتن
The best goods cost more.
بهترین اجناس قیمت بیشتری دارند.
“How much does this book cost?” “It costs £25.”
این کتاب چقدر قیمت دارد؟ “25 پوند.”
66 – to count- شمردن / به حساب آوردن
Sarah can count up to five now.
سارا در حال حاضر می تواند تا 5 بشمرد.
The teachers counted the students as they got on to the bus.
مدرسین دانش آموزان را در حالی که سوار اتوبوس می شدند می شمردند.
67 – to crack – شکستن
They used a hammer to crack open the coconuts.
آنها از یک چکش برای شکستن نارگیلها استفاده کردند.
Don’t put boiling water in the glass or it will crack.
آب در حال جوشیدن را در لیوان نریز وگرنه ترک می خورد.
68 – to create – خلق کردن
He created a wonderful meal from very few ingredients.
او یک غذای عالی را از مواد اولیه بسیار کم درست کرد.
Her behavior is creating a lot of problems.
رفتار او در حال بوجود آوردن مشکلات بسیاری است.
69 – to cry – گریه کردن / فریاد زدن
I hung up the phone and started to cry.
گوشی را قطع کردم و شروع کردم به گریه.
She ran to the window and cried for help.
او به سمت پنجره دوید و برای {دریافت} کمک فریاد کشید.
70 – to cut – بریدن / کاهش دادن
You need to cut the amount of fat and sugar in your diet.
لازم است که میزان چربی و قند را در رژیمت کاهش بدهی.
This knife doesn’t cut very well.
این چاقو خیلی خوب نمی برد.
77 – deceive
گول زدن / کلاهبرداری کردن
‘You two don’t deceive me,’ she said. ‘I know what you’re trying to do’.
او گفت:”شما دو نفر من را گول نمی زنید. می دانم که سعی دارید چه کاری انجام بدهید.”
His gentle, kindly appearance did not deceive me.
ظاهر آرام و مهربان او من را گول نزد.
78 – to decide
تصمیم گرفتن
They have to decide by next Friday.
آنها باید تا جمعه بعدی تصمیم گیری کنند.
He decided to stay and see what would happen.
او تصمیم گرفت بماند و ببیند که چه اتفاقی می افتد.
79 – to decorate
تزیین کردن
He decorated his room with pictures of all his favorite sports figures.
او اتاقش را با عکسهایی از تمام شخصیت های ورزشی مورد علاقه اش تزیین کرد.
They decorated the wedding car with ribbons and flowers.
آنها ماشین عروسی را با ربانها و گل هایی تزیین کردند.
80 – to defend
دفاع کردن
You have a right to defend yourself if you are being attacked.
تو حق داری که در صورتی که داری مورد حمله قرار می گیری از خودت دفاع کنی.
She was always defending her husband in front of their daughter.
او همیشه در حال دفاع از شوهرش در مقابل دخترشان بود.
81 – to demand
نیاز داشتن / طلبیدن / درخواست کردن
I demanded an explanation.
من یک توضیح می خواستم.
I demand to know what’s going on.
لازم است بدانم که چه اتفاقی در حال افتادن است.
82 – to deny
تکذیب کردن
Neil denies breaking the window.
Neil شکستن پنجره را رد/تکذیب می کند.
They have denied charges of theft.
آن ها اتهامات سرقت را تکذیب/رد کرده اند.
83 – to depend on …
بستگی داشتن به …
I might go to the cinema tomorrow – it depends what time I get home from work.
ممکن است فردا به سینما بروم – بستگی دارد که چه زمانی از کار به خانه برسم.
The cooking time needed depends on the size of the potato.
زمان مورد نیاز پخت بستگی به اندازه سیب زمینی دارد.
84 – to deserve
شایسته بودن / لیاقت داشتن
What have I done to deserve this?
چه کار کرده ام که لایق این باشم؟
After five hours on your feet you deserve a break.
بعد از 5 ساعت سرپا بودن لایق یک استراحت هستی.
85 – to design
طراحی کردن
Who designed this building?
چه کسی این ساختمان را طراحی کرد؟
You must decide for yourself.
باید خودت برای خودت تصمیم بگیری.
86 – to destroy
نابود کردن
Most of the old part of the city was destroyed by bombs during the war.
بیشتر بخش قدیمی شهر در زمان جنگ توسط بمب ها نابود شد.
This action destroyed any remaining hope of reaching an agreement.
این کار هر گونه امید باقی مانده برای رسیدن به یک توافق را نابود کرد.
87 – to differ
تفاوت داشتن
English differs from Spanish in that it is not pronounced as it is written.
زبان انگلسی از اسپانیایی از این لحاظ که همانطور که نوشته می شود تلفظ نمی شود متفاوت است.
People differ from one another in their ability to handle stress.
مردم در تواناییشان برای مقابله با استرس از یکدیگر متفاوت هستند.
88 – to disappear
ناپدید شدن
Lisa watched until the train disappeared from view.
لیسا تا زمانی که قطار از دید ناپدید شد به تماشا ایستاد.
The two girls disappeared while walking home from school.
دو دختر در حال پیاده روی از مدرسه به خانه ناپدید شدند.
89 – to discover
کشف کردن / فهمیدن
He became very friendly when he discovered that she was my sister.
زمانی که فهمید که او خواهرم است، رفتارش خیلی دوستانه و صمیمی شد.
a newly discovered snake species
یک گونه ی تازه کشف شده ی مار
90 – to discuss
بحث کردن / توضیح دادن
The later chapters discuss the effects on the environment.
بخش های بعدی در رابطه با تاثیرات روی محیط توضیح می دهند / بحث می کنند.
If you would like to discuss the matter further, please call me.
اگر مایلی که بیشتر راجع به موضوع مورد نظر بحث کنی، لطفا با من تماس بگیر (زنگ بزن).
پادکست صوتی افعال 91 تا 120
91 – to disturb
مزاحم شدن / مزاحمت ایجاد کردن
Please don’t disturb your sister – she’s trying to do her homework.
لطفا مزاحم خواهرت نشو – او دارد سعی می کند تکالیفش را انجام بدهد.
Sorry to disturb you, but I have an urgent message.
92 – to dive
شیرجه رفتن / زدن
Paul dived into the pool.
Paul به درون استخر شیرجه زد.
Mark dove off the bridge into the river.
Mark از روی پل داخل رودخانه شیرجه زد.
93 – to divide
تقسیم کردن
The film divides into two distinct halves.
فیلم به دو نیمه ی متفاوت تقسیم می شود.
The book is divided into six sections.
کتاب به شش بخش تقسیم شده است.
94 – to do
انجام دادن / فعل کمکی
What are you doing?
داری چه کار می کنی؟
They don’t want to work.
آنها نمی خواهند کار کنند.
95 – to do the laundry
شست و شوی لباس ها
I do the cooking and my husband does the laundry.
من کار آشپزی را انجام می دهم و شوهرم کار شستشو را انجام می دهد.
I’ve got to do (= wash) my laundry.
باید خودم لباس هایم را بشورم.
96 – to doubt
شک کردن
Kim never doubted his story.
کیم هیچ وقت به داستان او شک نکرد.
I don’t doubt his abilities.
من به توانایی های او شک ندارم.
97 – to draw
کشیدن (طراحی کردن)/ترسیم کردن
You draw beautifully.
تو زیبا می کشی.
I can’t draw at all.
اصلا نمی توانم ترسیم کنم.
98 – to dream
رویا دیدن / فکر و خیال کردن
I dreamt about you last night.
دیشب راجع به تو رویا دیدم.
dreaming of a better future
رویاپردازی راجع به یک آینده بهتر
99 – to drink
نوشیدن
He drank three glasses of water.
او سه لیوان آب نوشید.
You should drink plenty of water.
باید مقدار زیادی آب بنوشی.
100 – to drive
راندن (ماشین)
Usually, my sister drives and I read the map.
معمولا، خواهرم رانندگی می کند و من نقشه را می خوانم.
Can you drive?
می توانی رانندگی کنی (بلدی رانندگی کنی؟)
101 – to drop
انداختن / افتادن
His blood pressure had dropped severely.
فشار خونش به شدت افتاده بود.
She screamed and dropped the torch.
فریاد کشید و مشعل را انداخت.
102 – to dry
خشک کردن / خشک شدن
Will this paint dry by tomorrow?
این رنگ تا فردا خشک خواهد شد؟
He was drying his hair with a towel.
او داشت مویش را با یک حوله خشک می کرد.
103 – to eat
خوردن
I don’t eat meat.
من گوشت نمی خورم.
Don’t talk while you’re eating.
در حال خوردن صحبت نکن.
104 – to enter
وارد شدن
The bullet had entered his brain.
گلوله وارد سرش شده بود.
Knock before you enter.
قبل از این که وارد شوی در بزن.
105 – to examine
بررسی کردن
The police will have to examine the weapon for fingerprints.
پلیس باید اسلحه را برای اثر انگشت بررسی کند.
He examined her passport and stamped it.
پاسپورتش را بررسی کرد و روی آن مهر زد.
106 – to exchange
مبادله / معاوضه کردن
The two sides agreed an exchange of prisoners of war.
دو طرف بر مبادله ی اسرای جنگی توافق کردند.
I buy you lunch and you fix my computer. Is that a fair exchange?
من برای تو نهار می خرم و تو کامپیوترم را تعمیر می کنی. معامله منصفانه ایست؟
107 – to exist
وجود داشتن
I don’t think ghosts exist.
فکر نمی کنم اشباح وجود داشته باشند.
Do unicorns exist?
آیا اسب تک شاخ وجود دارد؟ (در انگلیسی به جمع نوشته می شود)
108 – to expect
انتظار داشتن / پیش بینی کردن
I didn’t expect him to stay so long.
از او انتظار نداشتم که این قدر طولانی بماند.
Don’t expect me to help you.
انتظار نداشته باش که کمکت کنم.
109 – to explain
توضیح دادن
Let me explain what I mean.
بگذار برایت توضیح بدهم که منظورم چیست.
First, I’ll explain the rules of the game.
ابتدا، قوانین بازی را توضیح خواهم داد.
110 – to express
بیان کردن / نشان دادن
The opinions expressed in this book are my own.
نظرات بیان شده در این کتاب نظرات من هستند.
Her eyes expressed deep sadness.
چشمان او غم عمیقی نشان می دهد.
111 – to fall in love
عاشق شدن
They fell in love.
آنها عاشق شدند.
The two of them fell head over heels in love.
آن دو یک دل نه صد دل عاشق شدند.
112 – to feed
غذا دادن
The leftover food is fed to the pigs.
باقی مانده ی غذا به خوک ها داده می شود.
I usually feed the neighbor’s cat while she’s away.
معمولا زمانی که همسایه نیست به گربه اش غذا می دهم.
113 – to fight
جنگیدن / مبارزه کردن
the families of those who fought in the war
خانواده های کسانی که در جنگ شرکت کردند (جنگیدند)
He fought in Vietnam.
او در ویتنام جنگید
114 – to fill
پر کردن
The boy’s eyes filled with tears.
چشمان پسر از اشک پر شد.
Let me fill your glass.
بگذار لیوانت را پر کنم.
115 – to find
پیدا کردن
I can’t find the car keys.
نمی توانم سوییچ (کلیدهای) ماشین را پیدا کنم.
Many people here cannot find work.
افراد بسیاری در اینجا نمی توانند کار پیدا کنند.
116 – to finish
تمام کردن
I’ve nearly finished my work.
تقریبا کارم را به پایان رسانده ام.
I’ll call you when I’ve finished my homework.
زمانی که تکالیفم را تمام کرده باشم با تو تماس خواهم گرفت.
117 – to fit
اندازه / متناسب بودن
I don’t think another desk will fit into this classroom.
فکر نمی کنم که یک میز دیگر هم در کلاس جا شود.
Can we all fit around the table?
همه مان دور میز جا می شویم؟
118 – to fly
پرواز کردن
He flew to Los Angeles.
او به لس آنجلس پرواز کرد {با هواپیما}.
Sometimes it’s cheaper to fly.
گاهی اوقات پرواز کردن {با هواپیما} ارزان تر است.
119 – to follow
دنبال کردن
A dog followed us home.
یک سگ ما را تا خانه دنبال کرد.
Are those men following us?
آیا آن مردان در حال تعقیب ما هستند؟
120 – to force
مجبور کردن
The royal family were forced to flee with their infant son.
خانواده سلطنتی مجبور شدند با پسر نوزادشان فرار کنند.
I had to force myself to get up this morning.
امروز صبح باید خودم را مجبور می کردم تا بلند شوم.
پادکست صوتی افعال 121 تا 150
121 – to forget
فراموش کردن
I’ve forgotten her phone number.
شماره تلفنش را فراموش کرده ام.
Take care, and don’t forget to write.
مواظب باش، و فراموش نکن که {نامه} بنویسی.
122 – to forgive
بخشودن
Hopefully she’ll understand and forgive you, if she really loves you.
امید است که اگر او واقعا عاشق تو باشد، بفهمد و تو را ببخشد.
If anything happened to the kids, I’d never forgive myself.
اگر اتفاقی برای بچه ها می افتاد، هیچ وقت خودم را نمی بخشیدم.
123 – to get dirty
کثیف شدن
The water in the tank is getting dirty.
آب داخل تانکر در حال کثیف شدن است.
Unfortunately, my clothes got dirty last night.
متاسفانه، لباس هایم دیشب کثیف شدند.
124 – to get infected
آلوده شدن (عفونت و بیماری)
Millions of people got infected and died.
میلیون ها نفر آلوده شدند و مردند.
How did he get infected?
چطور آلوده شد؟
125 – to get married
ازدواج کردن
Why do they expect you to get married before turning 30?
چرا آنها از تو انتظار قبل از سی ساله شدن ازدواج کردن را دارند؟
When did you get married?
چه زمانی ازدواج کردی؟
126 – to get rid of …
از شرِ ….. خلاص شدن
First, we need to get rid of the main problem.
اول، لازم است از شر مشکل اصلی خلاص شویم.
It might be really hard to get rid of all those toxic people.
ممکن است از شر تمام آن افراد سمی خلاص شدن، واقعا سخت باشد.
127 – to get tired
خسته شدن
Why do you get tired when you speak to me?
چرا زمانی که با من صحبت می کنی خسته می شوی؟
Getting tired of all these problems is normal.
خسته شدن از تمام این مشکلات نرمال است.
128 – to get up
بلند شدن
I couldn’t get up in the morning.
نمی توانستم صبح بلند شوم.
Does he get up early in the morning?
آیا او صبح زود بلند می شود؟
129 – to give in
تسلیم شدن / وا دادن
Never give in.
هیچ وقت تسلیم نشو / وا نده.
You shouldn’t give in when you face problems.
نباید زمانی که با مشکلات روبرو می شوی تسلیم شوی.
130 – to go
رفتن
My neighbor goes to the office every morning.
همسایه ام هر صبح به دفتر می رود.
Dinah went into the kitchen.
دینا وارد آشپزخانه شد.
131 – to go to bed
رفتن به تخت خواب / این که شخصی برود بخوابد
When do you usually go to bed?
معمولا چه زمانی می روی بخوابی؟
Did you go to bed late last night?
دیشب دیر رفتی بخوابی؟
132 – to greet
سلام و احوالپرسی کردن / خوشامد گفتن؟؟
When you greet someone, you say ‘Hello’ or shake hands with them.
زمانی که با یک نفر سلام و احوالپرسی می کنی، به آنها “سلام” بگو یا با آن ها دست بده.
Natalie rushed to open the door and greet the guests.
ناتالی با عجله رفت در را باز کند و به مهمان ها خوشامد بگوید.
133 – to grow
رشد کردن / دادن
The number of students at the college has grown from 200 to over 500.
تعداد دانشجویان کالج از 200 نفر به 500 نفر رشد کرده.
‘Hasn’t Michael grown?’ said my aunt.
خاله ام پرسید:”مایکل بزرگ نشده؟”
134 – to guarantee
ضمانت دادن
I guarantee you’ll love this film.
اطمینان می دهم که عاشق این فیلم خواهی شد.
We cannot guarantee (that) our flights will never be delayed.
نمی توانیم ضمانت کنیم که پروازهایمان هیچ وقت تاخیر نداشته باشند.
135 – hand out
تحویل دادن / پخش کردن
Kate was handing out drinks.
کیت در حال پخش کردن نوشیدنی ها بود.
He’s always handing out advice to people.
او همیشه در حال توصیه کردن (نصیحت دادن) به مردم است.
136 – to hang
آویزان کردن
A heavy gold necklace hung around her neck.
یک گردنبند طلای سنگین دور گردنش آویزان بود.
Hang your jacket there.
ژاکتت را آنجا آویزان کن.
137 – to have
داشتن / خوردن (برای وعده های غذایی)
I have a big breakfast every morning.
هر صبح صبحانه مفصلی می خورم.
Do you have any information on this matter?
هیچ اطلاعاتی راجع به این موضوع داری؟
138 – to have fun
خوش گذراندن
Have fun!
خوش بگذرد!
I can’t have fun around him.
دور و بر او نمی توانم خوش بگذرانم.
139 – to hear
شنیدن
I can’t hear you. Can you talk a little louder?
نمی توانم صدایت را بشنوم. می توانی کمی بلندتر صحبت کنی؟
They heard the protesters shout: ‘No more fascism!’.
آنها فریاد زدن معترضین را می شنیدند:”فاشیسم دیگر نه! / هرگز!”
140 – heat
گرم کردن
A large house like this must be expensive to heat.
گرم کردن خانه ای بزرگ مثل این باید هزینه بردار باشد.
Heat the oil gently in a large frying pan.
روغن را به آرامی در یک ماهیتابه بزرگ گرم کن.
141 – to help
کمک کردن
I helped her to carry her cases up the stairs.
به او کمک کردم چمدانهایش را بالای پله ها ببرد.
How can I help you?
چطور می توانم کمکتان کنم؟ (فروشنده ها و …)
142 – to hide
پنهان شدن / کردن
Tom hid the pictures in her desk drawer.
تام عکسها را در کشوی میزش پنهان کرد.
She used to hide her diary under her pillow.
او قبلا دفترچه خاطراتش را زیر بالشتش پنهان می کرد.
143 – to hire
استخدام کردن
You have to be careful when you want to hire a new employee.
زمانی که می خواهی یک کارمند جدید استخدام کنی باید مراقب باشی.
Do we need to hire professional people to finish this project?
لازم است برای به اتمام رساندن این پروژه افراد حرفه ای را استخدام کنیم؟
144 – to hope
امیدوار بودن / امید داشتن
I hope (that) she’ll win.
امیدوارم (که) برنده شود.
I hope everything goes well.
امیدوارم همه چیز خوب پیش برود.
145 – to hunt
شکار کردن
Crocodiles were hunted and killed for their teeth.
کروکدیل ها برای دندانهایشان شکار و کشته شدند (می شدند).
Some animals hunt at night.
بعضی حیوانات در شب شکار می کنند.
146 – to hurry
عجله کردن
They were hurrying to catch their train.
آنها برای رسیدن به قطارشان در حال عجله بودند.
Hurry or you’ll be late.
عجله کن وگرنه دیرت خواهد شد.
147 – to imagine
تصور کردن
She couldn’t imagine living in a place like that.
او نمی توانست زندگی در چنان جایی را تصور کند (متصور شود).
Imagine that you are lying on a beach.
تصور کن که در ساحل دراز کشیده ای.
148 – to imitate
تقلید کردن
Art imitates Nature.
هنر از طبیعت تقلید می کند.
He tried to imitate my Scots accent and we both laughed.
او سعی کرد لهجه اسکاتلندی من را تقلید کند و هر دویمان خندیدیم.
149 – to import
وارد کردن (در واردات)
We import a large number of cars from Japan.
ما تعداد زیادی ماشین را از ژاپن وارد می کنیم.
cheap imports from Eastern Europe
واردات ارزان از اروپای شرقی
150 – to increase
افزایش پیدا کردن
The population has increased by 15 per cent.
جمعیت 15 درصد افزایش پیدا کرده.
The price of oil increased.
قیمت نفت افزایش پیدا کرد.
پادکست صوتی افعال 151 تا 180
151 – infect
آلوده کردن
A single mosquito can infect a large number of people.
یک پشه به تنهایی می تواند تعداد زیادی از مردم را آلوده کند.
Thousands of people have been infected.
هزاران نفر از مردم آلوده شده اند.
152 – to influence
تاثیر گذاشتن / تحت تاثیر قرار دادن
She’s very good at making friends and influencing people.
او در دوست یابی و تاثیرگذاری روی افراد بسیار خوب است.
Children are heavily influenced by advertising.
بچه ها شدیدا تحت تاثیر تبلیغات قرار می گیرند.
153 – to inform
اطلاع دادن
My daughter informed me that she was pregnant.
دخترم به من اطلاع داد که باردار است.
Parents were informed that the school was closing.
والدین مطلع شدند که مدرسه داشت تعطیل می شد.
154 – inherit
به ارث بردن
She inherited a fortune from her father.
او از پدرش ثروتی را به ارث برد.
I inherited my mother’s curly hair.
موی فر مادرم را به ارث بردم.
155 – to insist
اصرار کردن
She insisted on being present at all the interviews.
او بر حضور در تمام مصاحبه ها اصرار کرد.
Please go first – I insist!
لطفا اول بفرمایید – استدعا می کنم!
156 – to inspire
الهام بخشیدن
We need someone who can inspire the team.
ما کسی را نیاز داریم که الهام بخش تیم باشد.
The actors’ enthusiasm inspired the kids.
اشتیاق بازیگر الهام بخش بچه ها شد.
157 – to instruct
آموزش و راهنمایی دادن / دستور دادن
Employees are instructed how to make a complaint.
به کارمندان آموزش داده می شود که چطور شکایت (انتقاد) کنند.
His secretary was instructed to cancel all his meetings.
به منشی او دستور داده شد که تمام جلساتش را کنسل کند.
158 – to insult
توهین کردن
First he drank all my wine and then he insulted all my friends.
او اول تمام شراب من را نوشید و بعد به تمام دوستانم توهین کرد.
I hope Andy won’t be insulted if I don’t come.
امیدوارم اگر نیایم به اندی توهین نشود (بر نخورد).
159 – to interest
علاقمند کردن / جلب کردن
Sport has never really interested me.
ورزش هیچ وقت واقعا من را جذب نکرده است.
What interests me is the history of these places.
چیزی که من را جلب می کند، تاریخچه این مکان هاست.
160 – to introduce
معرفی کردن / به وجود آوردن
The Russian leader wants to introduce further changes.
رهبر روس می خواهد تغییرات بیشتری را بوجود بیاورد.
June, let me introduce you to Bob.
June، بگذار تو را به باب معرفی کنم.
161 – to invent
اختراع کردن
Alfred Nobel invented dynamite.
آلفرد نوبل دینامیت را اختراع کرد.
Alexander Graham Bell invented the telephone in 1876.
الکساندر گراهام بل تلفن را در سال 1876 اختراع کرد.
162 – to invite
دعوت کردن
Who should we invite to the party?
باید چه کسی را به مهمانی دعوت کنیم؟
How many people did you invite?
چند نفر را دعوت کردی؟
163 – to iron
اتو زدن
a freshly ironed shirt
یک پیراهنِ به تازگی اتو شده
She’s finished ironing.
او اتو زدن را تمام کرده است.
164 – to irritate
عصبانی کردن / برانگیختن
It really irritates me when he doesn’t help around the house.
زمانی که در خانه کمک نمی کند این موضوع واقعا عصبانی ام می کند.
After a while her behavior really began to irritate me.
بعد از مدتی، رفتارش شروع کرد به برانگیختن و عصبانی کردن من.
165 – to isolate
ایزوله کردن
Patients with the disease should be isolated.
بیمارانِ دارای بیماری باید ایزوله شوند.
Important witnesses are isolated from the media for their own safety.
شاهدان پراهمیت به خاطر امنیت خودشان از رسانه پنهان نگه داشته می شوند.
166 – to join
ملحق شدن
Join the two pieces together using strong glue.
دو تکه را با استفاده از چسب قوی به هم بچسبان.
She joined us for lunch.
او برای نهار به ما ملحق شد.
167 – to joke
شوخی کردن / مسخره بازی در آوردن
She would joke about her appearance.
او راجع به ظاهرش شوخی می کرد.
I never joke about money.
من هیچ وقت راجع به پول شوخی نمی کنم.
168 – to keep
نگه داشتن / ماندن
Do you want this photograph back or can I keep it?
آیا این عکس را پس می خواهی یا می توانم نگهش دارم؟
I was struggling to keep awake.
من در حال تلاش برای بیدار ماندن بودم.
169 – to kill
کشتن
More than 1,000 people have been killed by the armed forces.
بیش از هزار نفر توسط نیروهای مسلح کشته شده اند.
He threatened to kill them.
او تهدید به کشتن آنها کرد.
170 – to knock
ضربه زدن
Mike had knocked his leg against a table.
مایک با پا به یک میز ضربه زده بود.
We knocked at the door but there was no one there.
ما در زدیم اما هیچ کس آنجا نبود.
171 – to know
دانستن / شناختن
“Where did he go?” “I don’t know.”
“کجا رفت؟” “نمی دانم”
Do you two know each other?
آیا شما دو نفر یکدیگر را می شناسید؟
172 – to laugh
خندیدن
He laughed at his own clumsiness.
او به دست و پا چلفتی بودن خودش خندید.
The audience didn’t laugh at his jokes.
مخاطبان به جوک های او نخندیدند.
173 – to launch
آغاز/راه اندازی کردن / عرضه (محصول و …) / * قابل کاربرد برای بالا آمدن نرم افزارها در کامپیوتر
The company hopes to launch the new drug by next October.
شرکت امید دارد که داروی جدید را تا اکتبر بعدی عرضه کند.
Double-click on an icon to launch an application.
روی یک آیکون دو بار کلیک کنید تا یک نرم افزار را باز کنید (نرم افزار بالا بیاید).
174 – to leave
ترک کردن
I couldn’t bear to leave my little girl.
نمی توانستم تحمل کنم که دختر کوچولویم را ترک کنم.
He left our Telegram group last night.
او دیشب گروه تلگرام ما را ترک کرد.
175 – to lie
دروغ گفتن / دراز کشیدن
to lie in bed
دراز کشیدن روی تخت
He was lying on the bed smoking a cigarette.
او در حالی که یک سیگار می کشید روی تخت دراز کشیده بود.
176 – to love
عاشقِ ….. بودن / عشق ورزیدن
I love her so much that I’d kill for her.
من در حدی عاشق او هستم که به خاطرش {آدم} می کشم.
He doesn’t love you anymore, does he?
او دیگر عاشق تو نیست، هست؟
177 – to like
دوست داشتن
He likes baseball.
او بیس بال را دوست دارد.
Do you like fish?
تو ماهی دوست داری؟
178 – to limit
محدود کردن
The protests were not limited to New York.
اعتراضات به نیویورک محدود نشدند.
I’ve been asked to limit my speech to ten minutes maximum.
از من خواسته شده که سخنرانی ام را به حداکثر ده دقیقه محدود کنم.
179 – to listen
گوش کردن
He spent his time listening to the radio.
او زمانش را در حال گوش کردن به رادیو صرف کرد.
What kind of music do you listen to?
به چه نوع موزیکی گوش می دهی؟
180 – to live
زندگی کردن
The past lives in us all.
گذشته در همه ی ما زنده است.
He only lived a few days after the accident.
او تنها چند روز بعد از تصادف زنده ماند.
I lived in Canada for 10 years.
من ده سال در کانادا زندگی کردم.
پادکست صوتی افعال 181 تا 210
181 – to load
پر کردن (اسلحه و …) / لود شدن (در برنامه های کامپیوتری، بازی ها و …)
It took an hour to load the van.
پر کردن ون یک ساعت طول کشید.
This program takes a while to load.
این برنامه کمی طول می کشد تا لود(= بارگذاری) شود.
182 – to look
نگاه کردن
Dan looked at his watch.
Dan به ساعتش نگاه کرد.
Look what I brought you.
نگاه کن برایت چه آورده ام.
183 – to look for …
دنبالِ …. گشتن / بودن
I’m looking for Steve – have you seen him?
دارم دنبال استیو می گردم – او را دیده ای؟
They walked into a bar looking for trouble.
آنها در حالی وارد بار شدند که دنبال شر بودند.
184 – to look like
شباهت داشتن / شبیه بودن
We need to ask ourselves what success would look like.
لازم است که از خودمان بپرسیم موفقیت چطور به نظر می رسد.
You look just like your mother!
تو دقیقا شبیه مادرت هستی!
185 – to lose
گم کردن / باختن / از دست دادن
I’ve lost my appetite.
اشتهایم را از دست داده ام.
Sam lost his hat.
Sam کلاهش را گم کرد.
186 – to lower
پایین آوردن / کم کردن
The bank has lowered interest rates by 2 percent.
بانک نرخ سودها را 2 درصد کاهش داده.
They lowered the coffin into the grave.
آنها تابوت را به درون قبر پایین بردند.
187 – to make
ساختن
This necklace is made in South America.
این گردنبند در آمریکای جنوبی ساخته شده.
They’re making a TV program about him.
آنها در حال ساخت یک برنامه تلویزیونی راجع به او هستند.
188 – to make a mistake
اشتباه کردن
We may have made a mistake in our calculations.
ممکن است در محاسباتمان اشتباهی کرده باشیم.
I’m not blaming you – we all make mistakes.
من تو را سرزنش نمی کنم – همه ی ما اشتباه می کنیم.
189 – to manage, to run
مدیریت، اداره کردن
He was the man who ran Clinton’s election campaign.
او کسی بود که کمپین انتخاباتی کلینتون را اداره می کرد.
He was asked to manage a new department.
از او خواسته شد که یک دپارتمان جدید را مدیریت کند.
190 – to mark
نشان گذاری کردن / تصحیح کردن و نمره دادن / خط افتادن یا انداختن
I was up half the night marking exam papers.
نیمی از شب را در حال تصحیح برگه های امتحان بیدار بودم.
Shiny wooden surfaces tend to mark very easily.
سطوح چوبی درخشان راحت تر خط می افتند.
191 – to mean
منظور داشتن / معنی دادن
What does sophisticated mean?
کلمه sophisticated به چه معناست؟
I didn’t mean it when I said that I hate you.
وقتی گفتم از تو متنفرم منظورم واقعا این نبود.
192 – to memorize
به یاد سپردن / حفظ کردن
He was only four when he memorized Martin Luther King’s ‘I have a dream’ speech.
زمانی که سخنرانیِ “من یک رویا دارم” از مارتین لوترکینگ را حفظ کرد تنها 4 سالش بود.
When I was at school, we were required to memorize a poem every week.
زمانی که در مدرسه بودم، لازم بود که هر هفته یک شعر حفظ کنیم (باید هفته ای یک شعر حفظ می کردیم).
193 – to mention
اشاره کردن
She did not mention her mother’s absence.
او به نبودِ مادرش اشاره ای نکرد.
Did I mention that I’ve got a new job?
گفتم که یک شغل تازه گرفته ام؟
194 – to miss
احساس دلتنگی کردن / جا ماندن (از قطار و …)
We all miss those days.
ما همه دلتنگ آن روزها هستیم.
It doesn’t matter what happens on the way. Don’t miss the train.
مهم نیست که در مسیر چه اتفاقی می افتد. از قطار جا نمان.
195 – to mix
ترکیب کردن / شدن / ارتباط داشتن و قاطی شدن با افراد
Oil and water don’t mix.
روغن و آب ترکیب نمی شوند.
Do you mix with a wide variety of people in your job?
در شغلت با افراد زیادی ارتباط داری {و اختلاط می کنی}؟
196 – to move
حرکت کردن / دادن
The boat was now moving swiftly over the water.
قایق حالا در حال به سرعت حرکت کردن روی آب بود.
You can move the camera both vertically and horizontally.
می توانی دوربین را به هر دو صورت عمودی و افقی حرکت بدهی.
197 – multiply
چندبرابر کردن
multiply 7 by 8
هفت را در هشت ضرب کن
In warm weather these germs multiply rapidly.
در هوای گرم، این جرم ها به سرعت تکثیر می شوند.
198 – to name, to call
نامیدن / نام بردن
My mother insisted on naming me Tobey.
مادرم روی نام گذاری من به اسم Tobey اصرار داشت.
The President called him ‘a genuine hero’.
رییس جمهور او را “یک قهرمان واقعی” نامید.
199 – to negotiate
مذاکره کردن
The government refuses to negotiate with terrorists.
دولت از مذاکره با تروریست ها سر باز می زند.
I’m negotiating for a new contract.
در حال مذاکره برای یک قرارداد جدید هستم.
200 – to note
توجه کردن / متوجه شدن
Suddenly, I noted that the rain had stopped.
ناگهان، متوجه شدم که باران متوقف شده بود.
The detective noted the details of the witness’s account of the robbery.
کارآگاه به جزییات بازگویی شاهد از سرقت توجه کرد.
201 – to notice
متوجه کسی / چیزی شدن
I didn’t notice any smoke.
متوجه هیچ دودی نشدم.
Did you notice how pale he looks?
متوجه شدی که چقدر رنگ پریده به نظر می رسد؟
202 – obey
اطاعت کردن
Drivers are not obeying the new traffic laws.
رانندگان قوانین جدید راهنمایی و رانندگی را رعایت نمی کنند.
He always obeys his parents.
او همیشه از والدینش اطاعت می کند.
203 – to observe
مشاهده کردن
The police have been observing his movements.
نیروهای پلیس در حال زیر نظر گرفتن حرکات او بوده اند.
Rebel forces say they will no longer observe the peace agreement.
نیروهای شورشی می گویند که دیگر توافق صلح را لحاظ نخواهند کرد.
204 – to offend
توهین کردن (این که باعث شویم به کسی بر بخورد)
His speech deeply offended many Scottish people.
سخنرانی او باعث عمیقا توهین شدن به مردمان اسکاتلندی بسیاری شد.
If you’re easily offended, then you probably shouldn’t watch this program.
اگر به راحتی به شما بر می خورد، نباید این برنامه را تماشا کنید.
205 – to omit
حذف کردن
Please don’t omit any details, no matter how trivial they may seem.
لطفا هیچ جزییاتی را حذف نکنید، مهم نیست ممکن است چقدر پیش پا افتاده به نظر برسند.
Omit the salt in this recipe.
نمک را در این دستورالعمل حذف کن.
206 – to open
باز کردن
The Olympic Games open tomorrow.
بازی های المپیک فردا افتتاح می شوند.
He opened the window and looked out.
او پنجره را باز کرد و به بیرون نگاه کرد.
207 – to order
دستور دادن، سفارش دادن
The judge ordered Hill to serve five years in prison for the robbery.
قاضی به Hill دستور داد که به خاطر سرقت، پنج سال در زندان حبس بکشد.
I ordered some pasta and a mixed salad.
کمی پاستا و سالاد مخلوط سفارش دادم.
208 – to organize
مرتب کردن / هماهنگ کردن
Who’s organizing the conference?
چه کسی کنفرانس را ترتیب می دهد؟
The books were organized on the shelves according to their size.
کتاب ها روی قفسه ها بر اساس اندازه شان مرتب شده بودند.
209 – to own
داشتن / صاحب شدن
We own our house.
ما صاحب خانه {مان} هستیم.
It’s your life – own it.
این زندگی توست – مسئولیتش را بپذیر.
210 – to participate
شرکت کردن
The rebels have agreed to participate in the peace talks.
شورشی ها موافقت کرده اند که در مذاکرات صلح شرکت کنند.
Some members refused to participate.
بعضی اعضاء از شرکت کردن سر باز زدند.
پادکست صوتی افعال 211 تا 240
211 – to pass
گذراندن / گذشتن
The boat was too tall to pass under the bridge.
قایق بلندتر از آن بود که بتواند از زیر پل رد شود.
She passed her driving test.
او امتحان رانندگی اش را گذراند.
212 – to pay
پرداخت کردن
Can I pay by credit card?
آیا می توانم به وسیله کارت اعتباری پرداخت کنم؟
I get paid monthly.
به من ماهانه پرداخت می شود (= ماهانه حقوق می گیرم).
213 – to peep
نگاه انداختن از سوراخ و … (به شکل مخفیانه)
The door was ajar and Helen peeped in.
در نیمه باز بود و هلن نگاهی به داخل انداخت.
Henry peeped through the window into the kitchen.
هنری از پنجره به داخل آشپزخانه {مخفیانه} نگاهی انداخت.
214 – to permit
اجازه دادن
Its design permits easy access.
طراحی آن اجازه ی دسترسی آسان را می دهد.
The security system will not permit you to enter without the correct password.
سیستم امنیتی به شما اجازه ورود بدون کلمه عبور درست را نخواهد داد.
215 – to pick
برداشتن / انتخاب کردن
I haven’t picked my team yet for the new project.
هنوز تیمم را برای پروژه جدید انتخاب نکرده ام.
Amy picked a small bunch of wild flowers.
Amy یک دسته کوچک از گلهای وحشی را چید.
216 – to place
قرار دادن
Chairs were hastily placed in rows for the parents.
صندلی ها با عجله به صورت ردیفی برای والدین چیده شدند.
She placed the letter in front of me.
او نامه را در مقابل من گذاشت.
217 – to plan
برنامه ریزی کردن
The wedding was fine and everything went as planned (=happened the way it had been planned).
عروسی خوب بود و همه چیز همانطور که برنامه ریزی شده بود پیش رفت (= آنطور که برنامه ریزی شده بود اتفاق افتاد).
We need to plan for the future now that we’re getting married.
حالا که داریم ازدواج می کنیم لازم است برای آینده برنامه ریزی کنیم.
218 – to play
بازی کردن / نواختن
Go play in your room!
برو توی اتاقت بازی کن.
I wish I could play the violin.
ای کاش می توانستم ویلون بزنم.
219 – to point
اشاره کردن
pointing a pencil with a knife
تیز کردن یک مداد با یک چاقو
Don’t point. They’ll know we’re looking at them.
اشاره نکن (= با دست نشان نده). آنها می فهمند که داریم به آنها نگاه می کنیم.
220 – to pour
ریختن (مایعات و…)
She poured coffee for everyone.
او برای همه قهوه ریخت.
Sit down and I’ll pour you a drink.
بنشین و برایت یک نوشیدنی می ریزم.
221 – to pray
دعا کردن
He spent his time in prison praying and studying.
او زمانش را در زندان به دعا و مطالعه گذراند.
She knelt and prayed silently.
او زانو زد و در سکوت دعا کرد.
222 – to prefer
ترجیح دادن
My aunt prefers to watch TV.
خاله ام ترجیح می دهد تلویزیون تماشا کند.
Does he prefer a particular sort of music?
آیا او نوع خاصی از موزیک را ترجیح می دهد.
223 – to prepare
آماده شدن / کردن
I was asked to prepare a report for our next meeting.
از من درخواست شد که گزارشی را برای جلسه بعدیمان آماده کنم.
Have you prepared for your interview?
برای مصاحبه ات آماده شده ای؟
224 – to promise
قول دادن
She’s promised to do all she can to help.
او قول داده که تمام کاری که می تواند را برای کمک انجام دهد.
Promise me you will not waste your time.
به من قول بده که وقتت را تلف نخواهی کرد.
225 – to pronounce
تلفظ کردن
‘Busy’ is pronounced to rhyme with ‘dizzy’.
Busy طوری تلفظ می شود که با dizzy هم قافیه باشد.
How do you pronounce your last name?
چطور نام خانوادگی ات را تلفظ می کنی؟
226 – to propose
درخواست کردن، خواستگاری کردن
The changes were first proposed last year.
درخواست تغییرات برای اولین بار سال پیش ارائه شد.
He had proposed to Isabel the day after taking his seat in Parliament.
او روز بعد از منصوب شدنش در پارلمان از ایزابل خواستگاری کرده بود.
227 – to protect
دفاع کردن / محافظت کردن
Physical exercise can protect you against heart disease.
تحرک فیزیکی می تواند از شما در مقابل بیماری قلبی محافظت کند.
protect one’s rights
دفاع از حقوق یک نفر
228 – to protest
اعتراض کردن / شکایت
Workers are protesting against high unemployment and inflation.
کارکنان در حال اعتراض به {نرخ} بیکاری بالا و تورم هستند.
He picked up the cat before Rosa could protest.
او گربه را قبل از این که Rosa بتواند اعتراضی بکند {و حرفی بزند} برداشت.
229 – to prove
ثابت کردن
My greatest motivation has always been proving all of them wrong.
بزرگترین انگیزه من همیشه این بوده که ثابت کنم همه آنها اشتباه می کنند.
You’re wrong, and I can prove it.
شما اشتباه می کنید، می توانم آن را اثبات کنم.
230 – to provoke
تحریک کردن (عصبانی کردن و …)
It was a terrifying dog and I didn’t want to provoke it.
آن یک سگ ترسناک بود و نمی خواستم تحریکش کنم.
He’s just trying to provoke you.
او فقط دارد سعی می کند تحریکت کند.
231 – to pull
کشیدن
to pull a tooth
کشیدن دندان
Mom! Davey’s pulling my hair!
مامان! Davey دارد موی من را می کشد!
232 – to punish
مجازات کردن / تنبیه کردن
Don’t punish your child for being honest.
فرزندتان را بخاطر روراست بودن تنبیه نکنید.
Such behavior is unacceptable and will be punished.
چنین رفتاری غیرقابل پذیرش است و مجازات خواهد شد.
233 – to push
هل دادن
He was pushing his cart around the supermarket.
او داشت چرخ خریدش را در سوپرمارکت حرکت می داد {هل می داد}.
I guess my grandmother is pushing 75.
حدس می زنم که مادربزرگم دارد 75 ساله می شود.
234 – to put
گذاشتن
He put the coffee on the table.
او قهوه را روی میز گذاشت.
Don’t put yourself into a situation you can’t handle.
خودت را در موقعیتی که نمی توانی رو به راه کنی قرار نده.
235 – to put away
ذخیره کردن / چیزی را سر جایش گذاشتن
He put his toys away every night.
او هر شب اسباب بازی هایش را سر جایش می گذاشت.
We’re putting some money away for expenses.
ما داریم مقداری پول را برای مخارج کنار می گذاریم.
236 – to quote*
نقل (قول) کردن
She claimed to be quoting from an official report.
او ادعا کرد که در حال نقل کردن از یک گزارش رسمی است.
He’s always quoting from the Bible.
او همیشه در حال نقل قول کردن از انجیل است.
237 – to reach
رسیدن
Chelsea could reach the final of the European Cup.
چلسی توانست به فینال جام اروپا برسد.
He did not stop until he reached the door.
او تا زمانی که به در رسید توقف نکرد.
238 – to read
خواندن
How often do you read novels?
چند وقت یک بار رمان می خوانی؟
I didn’t want him to read those letters.
نمی خواستم که او آن نامه ها را بخواند.
239 – to realize
درک کردن / فهمیدن / واقعیت بخشیدن (به رویاها و آرزوها و …)
Almost without realizing it, he began to sing.
تقریبا بدون این که متوجهش بشود، شروع به خواندن کرد.
She finally realized her goal.
او در نهایت هدفش را به واقعیت تبدیل کرد.
240 – to recall
به یاد آوردن
Twenty years later he could still clearly recall the event.
بیست سال بعد هنوز می توانست آن اتفاق را به یاد بیاورد.
The old man recalled the city as it had been before the war.
پیر مرد شهر را همان طور که قبل از جنگ بود به یاد آورد.
پادکست صوتی افعال 241 تا 270
241 – to recognize
شناختن / به جا آوردن / تشخیص دادن
I recognized that word when I saw it on the wall.
زمانی که آن کلمه را روی دیوار دیدم شناختمش.
He did not think she could recognize his car in the snow.
او (آقا) فکر نمی کرد که او (خانم) بتواند ماشینش را در برف بشناسد.
242 – to recommend
پیشنهاد کردن
Doctors strongly recommend that fathers should be present at their baby’s birth.
پزشک ها شدیدا پیشنهاد می کنند که پدرها باید در زمان به دنیا آمدن نوزادشان حاضر باشند.
I recommend that you buy a more powerful computer.
پیشنهاد (= توصیه) می کنم که یک کامپیوتر قدرتمندتر بخرید.
243 – to recover
بهبود پیدا کردن
He is recovering from a knee injury.
او در حال بهبودی از یک صدمه/جراحت زانوست.
He never really recovered from the shock of his wife dying.
او هیچ وقت از شوک مرگ همسرش بهبودی پیدا نکرد.
244 – to reduce
کاهش دادن
They are trying to reduce the likelihood of war.
آنها سعی در کاهش احتمال جنگ دارند.
Try to reduce the amount of fat in your diet.
سعی کن میزان چربی را در رژیمت کاهش بدهی.
245 – to refuse
رد کردن (درخواست و …)
She asked Bob to leave, but he refused.
او از باب خواست که برود، اما او قبول نکرد.
He asked me to give him another loan, but I refused.
او از من خواست که به او وام دیگری بدهم، اما من قبول نکردم.
246 – to regret*
پشیمان بودن
Five years later she regrets having given up her home.
بعد از پنج سال او از دادن خانه اش پشیمان است.
Don’t do anything you might regret.
هیچ چیزی که احتمال دارد از آن پشیمان شوی انجام نده.
247 – to reinforce
پشتیبانی کردن / تقویت کردن
These latest figures reinforce the view that economic growth is slowing.
این آخرین ارقام این دیدگاه که سرعت رشد اقتصادی در حال کاهش است را تایید می کنند.
Eventually, they had to reinforce the walls with exterior beams.
در نهایت، آنها باید دیوار ها را با تیرهای بیرونی ساپورت می کردند.
248 – to remember
به یاد آوردن
I remember the first day we met.
اولین روز آشناییمان را به یاد می آورم.
Do you remember Lisa Stone?
Lisa Stone را به یاد می آوری؟
249 – to remind
یادآوری کردن
Please remind me to post this letter.
لطفا به من برای پست کردن این نامه یادآوری کن.
Can you remind us about your plans for the building?
آیا می توانی برنامه هایت برای این ساختمان را برای ما یادآوری کنی؟
250 – to remove
پاک کردن / حذف کردن
Reference books may not be removed from the library.
کتاب های مرجع نمی توانند از کتابخانه برداشته شوند.
He removed his coat.
او کتش را در آورد.
251 – to rent
اجاره کردن
an annual rent of £50,000
یک اجاره سالانه 50000 پوندی
Rents here are ridiculously high.
اجاره ها این جا به شکل مسخره ای بالا هستند.
252 – to repair
تعمیر کردن
Where can I get my shoes repaired?
کجا می توانم کفش هایم را تعمیر کنم؟
The cost of repairing earthquake damage could be more than seven-thousand-million dollars.
هزینه تعمیر کردن خسارت های زلزله می تواند بیش از 7000 میلون دلار باشد.
253 – to repeat
تکرار کردن
Please don’t repeat what I’ve just told you to anyone else.
لطفا چیزی را که الان به تو گفته ام به هیچ کس بازگو نکن.
Can you repeat what you just said, please?
می توانی چیزی را که گفتی تکرار کنی، لطفا؟
254 – to report
گزارش کردن
Colleges have to provide a written report on the progress of each student during the year.
کالج ها باید یک گزارش مکتوب راجع به پیشرفت هر دانشجو در طول سال تهیه کنند.
I reported the theft to the police.
سرقت را به پلیس گزارش کردم.
255 – to reserve, to book
رزرو کردن
Saturdays are busy, so it’s a good idea to reserve a table in advance.
شنبه ها شلوغ است، پس پیش پیش رزرو کردن یک میز ایده ی خوبی است.
How can I book a flight online?
چطور می توانم آنلاین پرواز رزرو کنم؟
256 – to return*
برگشتن
She left South Africa at the age of 15 and has never returned.
او آفریقای جنوبی را در سن 15 سالگی ترک کرد و هیچ وقت باز نگشته است.
Will you ever return home?
آیا هیچ گاه به خانه باز خواهی گشت؟
257 – to risk, to take a risk
ریسک کردن
Skiers always face the risk of serious injury.
اسکی بازها همیشه با خطر جراحت جدی مواجه هستند.
Isn’t he taking a bit of a risk in coming here?
آیا با این جا آمدن کمی ریسک نمی کند؟
258 – to run
دویدن / اداره کردن
I run 7 miles every morning.
من هر روز 7 مایل میدوم.
It’s not easy to run a multi-billion-dollar company.
اداره ی یک شرکت چند میلیارد دلاری راحت نیست.
259 – to satisfy
راضی کردن
The pace of change has not been quick enough to satisfy everyone.
سرعت تغییر به اندازه ای بالا نبوده که همه را راضی کند.
The scandal stories satisfy people’s curiosity for a few hours.
داستان های رسوایی کنجکاوی مردم را به مدت چند ساعت ارضاء می کنند.
260 – to save
صرفه جویی و سیو کردن / نجات دادن / ذخیره کردن
Remember to save your work frequently.
به یاد داشته باش که کارَت (روی کامپیوتر) را مرتبا سیو (=ذخیره) کنی.
A cure for lung cancer would save thousands of lives each year.
درمان برای سرطان ریه، زندگی هزاران نفر را هر ساله نجات می دهد (موقعیت غیرواقعی).
261 – to say
گفتن
‘I’m sorry,’ he said.
او گفت:”متاسفم.”
The clock says five minutes after twelve
ساعت پنج دقیقه پس از دوازده را نشان می دهد.
262 – to scold
سرزنش کردن
Do not scold the puppy, but simply and firmly say ‘no’.
به جای سرزنش کردن سگ، ساده و محکم بگو “نه”.
He never raised his voice or scolded me unfairly.
او هیچ وقت نامنصفانه صدایش را برای من بالا نبرد یا من را سرزنش نکرد.
263 – to scratch
خاراندن / چنگ انداختن
John yawned and scratched his leg.
John خمیازه کشید و پایش را خواراند.
Kate ran at him and scratched his face.
Kate به سمت او دوید و صورتش را چنگ انداخت.
264 – to seek
جستجو کردن / درخواست کردن
new graduates seeking employment
فارغ التحصیل های جدید دنبال استخدام
The pilot sought permission to land.
خلبان برای فرود آمدن اجازه خواست.
265 – to select
انتخاب کردن
You can select one of four colors.
می توانی یکی از چهار رنگ را انتخاب کنی.
A mouse is a device which makes it easier to select different options from computer menus.
موس یک دستگاه است که کار انتخاب گزینه های مختلف از منوهای کامپیوتر را راحت تر می کند.
266 – to sell
فروختن
How can they sell out their country?
چطور می توانند کشورشان را بفروشند؟
I sold everything I owned except for my car and my books.
هر چه داشتم فروختم بجز ماشینم و کتابهایم.
267 – to send
فرستادن
We sent Mom flowers for Mother’s Day.
برای مامان برای روز مادر گل فرستادیم.
I sent the letters yesterday, so they should arrive today.
دیروز نامه ها را فرستادم، بنابراین باید امروز برسند.
268 – to sense*
حس کردن
She probably sensed that I wasn’t telling her the whole story.
احتمالا حس کرد که در حال گفتن تمام داستان به او نبودم.
I could sense that something was wrong.
می توانستم حس کنم که چیزی می لنگید.
269 – to shake
لرزاندن / لرزیدن
She was literally shaking with fear.
او واقعا داشت از ترس می لرزید.
Babies like toys that make a noise when they’re shaken.
بچه ها اسباب بازی هایی را که زمانی که تکان داده می شوند صدا می دهند دوست دارند.
270 – to shave
شیو کردن (زدنِ مو)
She shaved her legs and underarms.
او پاها و زیر بغلش را اصلاح کرد.
It’s a pity you shaved your moustache off.
چه حیف که سبیلت را از ته زدی.
پادکست صوتی افعال 271 تا 300
271 – to shine
درخشیدن
The sun was shining.
خورشید داشت می تابید.
The headlights of oncoming cars were shining through the mist.
نوربالای ماشین های در حال عبور از میان مه در حال تابیدن بودند.
272 – to shoot
شلیک کردن / شوت زدن / پرتاب کردن توپ
shoot an arrow
پرتاب یک تیر (با تیرکمان)
They were shooting at bottles on a wall.
آنها در حال تیراندازی به بطری های روی دیوار بودند.
273 – to shout
فریاد زدن
Don’t shout at me!
سر من فریاد نزن!
‘She’s alive!’ he shouted triumphantly.
او پیروزمندانه فریاد زد:”او زنده است!”.
274 – to show
نمایش دادن / نشان دادن
Why don’t you show me what’s in your hand?
چرا به من نشان نمی دهی که چه چیزی در دستت هست؟
Show your ticket to the lady at the entrance.
بلیطت را به خانمِ دم در ورودی نشان بده.
275 – to sign
امضا کردن
You haven’t signed Rory’s birthday card yet.
هنوز کارت تولد Rory را امضاء نکرده ای.
Before an operation the patient will be asked to sign a consent form.
قبل از یک عمل جراحی از بیمار خواسته می شود که یک فرم رضایت امضاء کند.
276 – to simplify
ساده سازی کردن
The law needs to be simplified.
لازم است که قانون ساده سازی شود.
the new simplified tax system
قانون مالیاتی ساده سازی شده جدید
277 – to sin
گناه کردن
I sinned and brought shame down on all of us.
من گناه کردم و همگی مان را شرمسار کردم.
You have sinned and must repent.
تو گناه کرده ای و باید توبه کنی.
278 – to sit
نشستن
He came and sat (down) next to me.
او آمد و کنار من نشست.
He was unable to sit still for longer than a few minutes.
او نمی توانست بیش از چند دقیقه بدون حرکت بنشیند.
279 – to smell*
بو کردن / دادن
I smell trouble
بوی دردسر می شنوم.
This paint gives off a very strong smell.
این رنگ بوی خیلی شدیدی می دهد.
280 – to smile
لبخند زدن
When he saw me, he smiled and waved.
زمانی که من را دید، لبخند زد و دست تکان داد.
Mark read the message and smiled to himself.
Mark پیام را خواند و با خودش لبخند زد.
281 – to snap
پریدن / بشکن زدن / شکستن، پاره شدن، ….
When the rope snapped, Davis fell into the water.
زمانی که طناب پاره شد، Davis درون آب افتاد.
I’m sorry I snapped at you the other day.
متاسفم که آن روز به تو پریدم (عصبانی شدم).
282 – to solve
حل کردن
Charlie thinks money will solve all his problems.
چارلی فکر می کند که پول تمام مشکلاتش را حل می کند.
Your brain can only solve one problem at a time.
مغز تو تنها می تواند هر دفعه یک مشکل را حل کند.
283 – to spill
پاشیدن
Katie almost spilled her milk.
Katie داشت شیرش را می ریخت.
Don’t spill water on your suit.
روی کت شلوارت آب نریزی.
284 – to spit
تف کردن
He spat the meat out in disgust.
او با تنفر گوشت را تف کرد.
Dina leaned against the wall and spat on the ground.
دینا به دیوار تکیه داد و روی زمین تف کرد.
285 – to spy (on)
جاسوسی کردن
If you were invisible, who would you spy on?
اگر نامرئی بودی، چه کسی را می پاییدی (جاسوسی چه کسی را می کردی)؟
He was arrested for spying on missile sites.
او برای جاسوسی در پایگاه های موشکی دستگیر شد.
286 – to stand
ایستادن / تحمل کردن
Don’t just stand there (=stand and not do anything) – help me!
فقط آنجا نایست (= این که بایستی و هیچ کاری نکنی) – کمکم کن!
Can you stand on your head?
می توانی روی سرت بایستی؟
287 – to start
شروع کردن
Have you started your homework?
تکالیفت را شروع کرده ای؟
They started building the house in January.
آنها ساخت خانه را در ژانویه شروع کردند.
288 – to steal
دزدیدن
They’ve stolen our liberty.
آنها آزادی ما را ربوده اند.
They were jailed for three years for stealing cars.
آنها سه سال برای دزدیدن ماشین ها به زندان افتادند.
289 – to stop
توقف کردن
I stopped working last year to have a baby.
سال پیش برای بچه دار شدن کار کردن را متوقف کردم.
The car stopped at the traffic lights.
ماشین دم چراغ راهنمایی و رانندگی ایستاد.
290 – to study*
مطالعه کردن
Libraries are not used only for study.
کتابخانه ها تنها برای مطالعه مورد استفاده قرار نمی گیرند.
Environmental Studies(noun)
مطالعات محیطی
291 – to suffer
زجر کشیدن
I think he suffered a lot when his wife left him.
فکر می کنم که زمانی که همسرش او را ترک کرد بسیار رنج کشید.
Can you assure me that my father is not suffering?
آیا می توانی به من اطمینان بدهی که پدرم در حال عذاب کشیدن نیست؟
292 – to support
حمایت کردن
My father supported the Labor-Democratic Party all his life.
پدر من در تمام زندگی اش از حزب کارگر دموکراتیک حمایت کرد.
My wife supported me enormously.
همسرم بسیار از من حمایت کرد.
293 – to suppose
گمان کردن
Prices will go up, I suppose.
گمان می کنم که قیمت ها افزایش پیدا خواهند کرد.
She had supposed him (to be) very rich.
او گمان کرده بود که او (آقا) بسار ثروتمند باشد.
294 – to surprise
غافلگیر کردن
I’m not surprised that their parents don’t want them to get married.
من از این که والدینشان نمی خواهند ازدواج کنند تعجب نمی کنم.
Mark’s strange question surprised her.
سوال عجیب Mark او را غافلگیر/متعجب کرد.
295 – to suspect
مظنون شدن
He suspected that the woman staying in the flat above was using heroin.
او مشکوک شده بود که زنی که در طبقه بالا مانده بود از هرویین استفاده می کرد.
As I had suspected all along, he was not a real policeman.
همانطور که تمام مدت شک داشتم، او یک پلیس واقعی نبود.
296 – to swim
شنا کردن
I swam two miles this morning.
امروز صبح دو مایل شنا کردم.
Can you swim?
می توانی (بلدی) شنا کنی؟
297 – to turn
چرخیدن / چرخاندن
The wheels started to turn (around).
چرخها شروع به چرخیدن کردند.
Ricky turned and walked away.
Ricky رو گرداند و قدم زنان دور شد.
298 – to turn on
روشن کردن / تحریک کردن (جنسی و …)
She gets turned on by men in uniform.
او با مردان یونیفورم پوش تحریک می شود.
I want to turn on the television.
می خواهم تلویزیون را روشن کنم.
299 – to take
گرفتن / زمان بردن / کسی را جایی بردن
Barney took us to the airport.
Barney ما را به فرودگاه رساند.
How long is this going to take?
این (کار،…) قرار است چقدر طول بکشد؟
300 – to take a bath/shower*
حمام کردن / دوش گرفتن
Every morning, I take a shower before having breakfast.
هر صبح، قبل از خوردن صبحانه دوش می گیرم.
Just take a bath and try to relax.
فقط حمام کن و سعی کن ریلکس کنی.
پادکست صوتی افعال 301 تا 333
301 – to take a rest
استراحت کردن
You’re not a robot. So, it’s okay to take a rest once in a while.
تو ربات نیستی. بنابراین، این که هر از چند گاهی استراحتی بکنی اکی است.
Is he supposed to take a rest during this week?
آیا او قرار است در طول این هفته استراحت کند؟
302 – to take away
حذف کردن / ناپدید کردن / گرفتن
If you take 4 (away) from 12 you get 8.
اگر 4 را از 12 کم کنی، 8 را بدست می آوری.
I was given some pills to take away the pain.
به من قرصهایی داده شد تا درد را از بین ببرد.
303 – to take off
در آوردن (لباس) / بلند شدن از زمین (هواپیما)
The plane took off at 8.30 a.m.
هواپیما ساعت 8:30 صبح بلند شد.
He sat on the bed to take his boots off.
او روی تخت نشست تا پوتین هایش را در بیاورد.
304 – to take pictures
عکس گرفتن
I think I can never take pictures.
فکر می کنم هیچ وقت نمی توانم عکس بگیرم.
What do you find interesting about taking pictures?
چه چیزی در رابطه با این عکس ها برایت جالب است؟
305 – to talk to
صحبت کردن (با)
Can I talk to you for a second?
می توانم یک ثانیه با شما صحبت کنم؟
Talk to me before it gets too late.
قبل از این که خیلی دیر شود با من صحبت کن.
306 – to teach
تدریس کردن
I teach English and I love my job.
من انگلیسی درس می دهم و عاشق شغلم هستم.
Frank is teaching me to drive.
فرانک دارد به من رانندگی یاد می دهد.
307 – to tell
گفتن
She told me on the telephone to come help clean the house.
او پای تلفن به من گفت که بیایم در تمیز کردن خانه کمک کنم.
Can you tell me how to get to the library?
می توانی به من بگویی که چطور به کتابخانه برسم/بروم؟
308 – to thank
تشکر کردن
I don’t know how to thank you!
نمی دانم چطور از تو تشکر کنم!
Don’t thank me yet!
هنوز از من تشکر نکن! (زود است)
309 – to think
فکر کردن
I think this is their house, but I’m not sure.
فکر می کنم این خانه شان است، اما مطمئن نیستم.
Think about my offer, I’m not going to give you another chance.
راجع به پیشنهادم فکر کن، پیشنهاد دیگری به تو نخواهم داد.
310 – to threaten*
تهدید کردن
He threatened to take them to court.
او تهدید به دادگاهی کردن آنها کرد.
He said army officers had threatened to destroy the town.
او گفت افسرهای ارتش تهدید به نابود کردن شهر کرده بودند.
311 – to throw
پرتاب کردن
Who threw that rock?
چه کسی آن سنگ را انداخت؟
She threw herself into a chair, exhausted.
او، در حالت بسیار خسته، در صندلی انداخت.
312 – to tie to …
بستن / گره زدن
Sally bent down to tie her shoelaces.
Sally خم شد تا بند کفش هایش را ببندد.
They tied him to a chair with cable.
آنها او را با کابل به صندلی بستند.
313 – to touch
لمس کردن
Her tiny hands gently touched my face.
دست های کوچکش به آرامی صورت من را لمس کردند.
He was careful not to touch the blood.
او مراقب بود که خون را لمس نکند.
314 – to transform
تغییر (حالت) دادن / تغییر کردن
The movie transformed her almost overnight from an unknown schoolgirl into a megastar.
فیلم او را تقریبا یک شبه از یک دختر مدرسه ای شناخته نشده به یک اَبَر ستاره تبدیل کرد.
It was an event that would transform my life.
آن اتفاقی بود که تمام زندگی ام را عوض می کرد.
315 – To treat
درمان کردن / رفتار کردن
Treat him well.
با او خوب رفتار کن.
Nowadays, malaria can be treated with drugs.
امروزه، مالاریا می تواند با داروها درمان شود.
316 – to trust
اعتماد کردن
Do you trust me?
تو به من اعتماد داری؟
It’s not easy to trust strangers.
اعتماد به غریبه ها راحت نیست.
317 – to try
امتحان کردن / سعی کردن
I’m about to try Indian food for the first time in my life!
در شرف امتحان غذای هندی برای اولین بار در زندگی ام هستم!
He’s trying hard, but I’m not sure if he can succeed.
او دارد به سختی تلاش می کند، اما مطمئن نیستم که بتواند موفق شود.
318 – to understand
فهمیدن
I don’t think she understands the sacrifices that I’ve made.
فکر نمی کنم فداکاری هایی را که کرده ام بفهمد.
It’s not easy to understand what he says when he talks about the universe.
فهمیدن این که او چه می گوید، وقتی که راجع به جهان هستی صحبت می کند راحت نیست.
319 – to unite
متحد کردن / متحد شدن
The vast majority of nations have agreed to unite their efforts to bring peace.
اکثریت غریب به اتفاق ملل برای یکپارچه کردن تلاشهایشان برای ایجاد صلح توافق کرده اند.
We are united by a common language and culture.
ما به وسیله ی یک زبان و فرهنگ مشترک متحد شده ایم.
320 – to use*
استفاده کردن
Use your imagination!
از تخیلت استفاده کن!
The old hospital isn’t used any more.
بیمارستان قدیمی دیگر استفاده نمی شود.
321 – to vaccinate
واکسینه کردن
Dogs must be vaccinated against distemper.
سگ ها باید برای هاری واکسینه شوند.
They say an Indian firm is vaccinating the world against Covid-19.
آنها می گویند که شرکتی هندی در حال واکسینه کردم دنیا برای کووید 19 است.
322 – to vote
رای دادن
He walked to the local polling center to cast his vote.
او به حوزه رای محلی رفت تا رای اش را ثبت کند.
I voted for the Labor candidate in the last election.
در انتخابات قبلی به کاندیدای حزب کارگر رای دادم.
323 – to wait
صبر کردن
The dentist kept me waiting for ages.
دندانپزشک من را 100 سال منتظر نگه داشت (عدد کثرت).
Hurry up! Everyone’s waiting.
324 – to wake
بیدار شدن / بیدار کردن
It was cold and dark when I woke at 6.30.
زمانی که در ساعت 6:30 بلند شدمن هوا سرد و تاریک بود.
She went upstairs to wake Milton.
برای بیدار کردن میلتون به طبقه بالا رفت.
325 – to want
خواستن
If you want to change the world, first you need to change yourself.
اگر می خواهی جهان را تغییر دهی، باید اول خودت را عوض کنی.
You can order whatever you want.
می توانی هر چه که می خواهی سفارش بدهی.
326 – to warn
هشدار دادن
This particular curry is extremely hot – be warned!
این (ادویه) کاری خاص به شدت تند است – حواست باشد!
Put that ball down now, Laura – I’m warning you.
Laura، همین حالا آن توپ را پایین بگذار – دارم به تو هشدار می دهم.
327 – to wash
شستن
The colors gently fade each time you wash the shirt.
رنگها هر دفعه که (آن) پیراهن را می شویی به آرامی محو می شوند.
It’s your turn to wash the dishes.
نوبت توست که ظرفها را بشویی.
328 – to water
آب دادن
I hate watering the plants!
از آب دادن به گیاهان متنفرم!
The horses had been fed and watered.
به اسبها آب و غذا داده شده بود.
329 – to weigh
وزن داشتن / وزن کردن
It weighs nearly 27 kilos.
نزدیک به 27 کیلو وزن دارد.
The box was full of books and weighed a ton.
جعبه پر از کتابها بود و یک تن (عدد کثرت) وزن داشت.
330 – to work
کار کردن
The bigger you dream, the harder you got to work.
هر چه بزرگتر رویا پردازی کنی، باید سخت تر کار کنی.
Where do you work?
کجا کار می کنی؟
331 – to worry*
نگران بودن
Don’t worry! He’ll come back.
نگران نباش! برخواهد گشت.
I worry about my daughter.
راجع به دخترم نگرانم.
332 – to wrap
بسته بندی کردن / بستن
She wrapped the present and tied it with ribbon.
او کادو را پیچید و آن را با یک ربان بست.
Wrap the chicken in foil and cook it for two hours.
مرغ را در فویل بپیچید و آن را به مدت دو ساعت بپزید.
333 – to wrestle
کشتی گرفتن
The two men wrestled with each other.
دو مرد با یک دیگر کشتی گرفتند.
Our country has been wrestling with a lot of problems for years.
کشور ما سالها درگیر مشکلات بسیار بوده است.
دوره های آموزشی مرتبط
انگلیسی در سفر
آموزش پایه تا پیشرفته زبان انگلیسی (A1 تا C1)
5 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
بسیار زیبا و عالی
ممنون از زحماتتون
لطفا میشه این پادکست ها را هم در کست باکس منتشر کنید؟
سلام به زودی قرار میگیره
سلام و خسته نباشید خدمت شما
مطالب سایت واقعا کاربردی هستند تشکر میکنم با تشکر فراوان از زحمات شما